بایگانی مقالات

  • اسلام اموی؛ بنیادها و آموزه ها

  • نقد وبررسی کتاب: اسلام اموی؛ بنیادها و آموزه ها (معالم الإسلام الأموي)
    نوشته: دكتر محمد علی مهدوی راد
    چکیده: مهم ترین گرفتاری فکری جهان اسلام در صد سال اخیر، ظهور فرقه ای با عنوان “وهابیان” و سپس “سلفيان” است.نويسنده در نوشتار حاضر، نگاهى تحلیلی و مستند به موضع امویان در برابر اهل بیت (علیهم السلام) دارد. وی برای درآمدی بر این بحث، تحلیلی از پایگاه ابن تیمیه در ذهن و زبان وهابیان داشته و به روشنگری درباره اندیشه ها و افکار ابن تیمیه همت گذاشته است. در این راستا، نویسنده جایگاه سنت نبوی به عنوان “مرجعیت در فهم دین” را مطرح و رویکردها در برابر سنت نبوی را در قالب رویکرد ایجابی و رویکرد سلبی بیان می دارد. سپس با به تصویر کشیدن جایگاه “قرائت اموی” از دین، اندیشه ابن تیمیه را به عنوان مهم ترین چهره این نگرش، در بوته نقد و بررسی قرار می دهد. به این ترتیب، موضع ابن تیمیه را در مقابل فضایل حضرت علی (علیه السلام) بیان داشته و در انتها، با ارائه مواضع وی در قبال فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) و شهادت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) که نشانگر اوج عداوت و کج اندیشی اوست، مقاله خویش را به پایان می رساند.

    کلید واژه: وهابیان، سلفیان، اسلام اموی، موضع امویان در برابر اهل بیت (علیهم السلام)، اندیشه ابن تیمیه، قرائت اموی از دین.

    آنچه در پی می آید، نگاهی است تحلیلی و مستند به موضع امویان در برابر اهل بیت عترت (علیهم السلام) و چونان در آمدی بر این بحث، تحلیلی است از پایگاه ابن تیمیه در بنان و بیان عالمان اسلامی به ویژه در روزگار کنونی یا بهتر بگوییم در ذهن و زبان وهابیان، و روشنگری درباره اندیشه ها و افکار ابن تیمیه که اکنون «شیخ الاسلام» علی الاطلاق خوانندش و سوگمندانه در داوری ها سخن و موضعش را «فصل الخطاب» دانندش.

    یکم

    گزافه نیست اگر بگوییم مهم ترین گرفتاری اندیشگی و فکری جهان اسلام در این صد سال اخیر، ظهور و بروز فرقه ای خشک سر، یکسو اندیش، جمود نگر در جزیرة العرب بوده است با عنوان «وهابیان» و سپس «سلفیان» که اکنون تلاش می کنند برای خود عنوان «اهل السنة والجماعة» را ـ که اخیراً برساخته اند ـ در جهان اسلام بقبولانند.

    روزی و روزگاری آنان عنوان «وهابیت» را می پذیرفتند، و حتی بدان می بالیدند  و برای آن توجیه های گونه گونی نیز ـ به جز اینکه محمد بن عبد الوهاب بنیاد گذار این جریان بوده است و به او منسوبند ـ می تراشیدند.[۱]

    وهابیان اکنون با تراشیدن عنوان «اهل السنة والجماعة» و رقم زدن ده ها کتاب در موضوعات مختلف که بر پیشانی خود به مثل «معالم اصول الفقه عند اهل السنة و الجماعة» را دارد،[۲] می کوشند بگویند این اندیشه و تکفر از پیشینه ای بس دیرین برخوردار است. وهابیان در سال های اخیر به یمن پول باد آورده نفت و با خریدن ده ها محقق و متفکر (=بخوان محقق نما و متفکر نما) در حوزه های مختلف اسلام می کوشند به پندار خود، رقیب را از میدان بیرون کنند و خود یکه تاز ساحت اندیشه در جهان اسلام باشند. آنان در این سمت و سوی بر «اشعریان» نیز رحم نمی کنند و بسیاری از متفکران، متکلمان و مفسران آنان را نیز تا حدودی بیرون از جاده صواب می دانند.[۳]

    دوم

    مشکل مهم این جریان فکری، آبشخور آن است؛ یعنی اندیشه های ابو العباس احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه الحرانی. ابن تیمیه وآن گاه شاگردش ابن قیم بنیادهای اندیشه وهابیت را شکل می دهند، ونگاهی گذرا به میراث مکتوب عالمان و نویسندگان این جریان بسنده است تا نشان دهد اینان چه در جهت اثبات مدعیات خود و چه در مسیر نقد آرای دیگران یکسر به آثار او استناد می کنند و عنوان «شیخ الاسلام» یکسر بر پژوهش های آنها سایه انداخته است.

    اکنون بیفزاییم که پس از دیگرسانی مسیر خلافت پس از رسول الله ـ وشکل گیری «سیاست» در سمت وسویی به جز آنچه رسول الله (صلی الله علیه وآله) رقم زده بود ـ «ثقافت» نیز دگرگون شد و پس از مدتی نه چندان زیاد که سایه شوم «امویان» بر جامعه اسلامی گسترده شد، تفسیر کتاب الله، تبیین آموزه های الاهی و تشریح حقایق اسلام وارونه گشت؛ و از جمله «آل الله» که به نص حدیث متواتر «ثقلین»[۴] و نصوص بسیار باید هدایت امت را به عهده می داشتند، و از اینکه جامع اسلامی در غرقاب ضلالت و آن گاه هلاکت گرفتار آیند جلوگیری کنند، یکسر منزوی شدند و آن جایگاه والا را از حیات آن عزیزان و آن گاه عینیت و آثار آن را از جامعه اسلامی می ستردند. تحلیل دقیق واستوار جامعه شناختی، روان شناختی تاریخی نیم قرن اول جامعه اسلامی می تواند دراین زمینه حقایق تکان دهنده و هشدارهای بیدارگری دراختیار نهد و نشان دهد چگونه جریان اموی از یک سوی یکسر با فضایل و مناقب علی (علیه السلام) و فرزندانش با تمام وجود جنگیدند و از سوى ديگر سخنان بسيارى در بر كشيدن جايگاه سرد مداران امويان بر ساختند وگستراندند؛ و بدین سان کوشیدند تا جامعه ای اسلامی را در جهل محض درباره «آل الله» نگه دارند تا مالاً پذیرش حاکمیت و فرهنگ امویان را پذیرا باشند، و چه بیدار گر و حیرت آور و تنبه آفرین است سخن صادق آل محمد (صلی الله علیه وآله) که فرمود: «ان بنی امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان ولم یطلقوا تعلیم الشرک لکَی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه»:[۵] امویان برای مردمان آموختن ایمان را آزاد گذاشته اند، اما شرک را نه، تا هر آن گاه که مردمان را به شرک واداشتند، و اندیشه های شرک آلود را بدانها تحمیل کردند، نشناسند.

    این سخن، کلامی معجزه آسا و سخنی بیدارگر وتعلیمی بس هدایت آفرین است. وقتی ابعاد شرک دانسته نشد و حاکمان در جای «خداوند» نشستند، حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام کردند، و طرفه آنکه این همه را حق خود تلقی کردند، «شرک در تقنین» رقم خورده و «ربوبیت الهی» از ذهن و زبان مردم رخت بر می بندند.

    سوم

    گونه تفسیر «اموی» از اسلام در قرن های بعد از سوی برخی مفسران، محدثان، متکلمان پی گرفته شد؛ جریانی که گاه از آن با عنوان «عثمانی» و «عثمانیه»[۶] یاد می شد؛ که سوگمندانه اکنون زمینه ی تفصیل این جریان نیست؛ اما به یمن آهنگ این مقاله، باید یاد کنم و تأکید ورزم که یکی از سر سخت ترین اندیشه وران این جریان «ابن تیمیه حرانی» است. کسی که آثار ابن تیمیه را به دقت مطالعه کرده باشد وابعاد آثار او را در نگریسته باشد، قطعاً به این باور خواهد رسید که او آگاهی های گسترده ای از ابعاد فرهنگ اسلامی دارد وچنان نیست که به مثل نداند «حدیث» چیست؟ و «حدیث مواتر» و «مستفیض» کدام است، وبرخی از «فضایل علی وفرزندان او» را عالمان ومحدثان مدرسه خلفا بسی فراتر از پیروان مدرسه اهل بیت نقل کرده اند؛ پس چرا «تکذیب» می کند واگر برایش ممکن نباشد در آن «تردید می افکند»، وآن هم ممکن نبود شیوه ی «تشریک» را پیشه می گیرد که بلی! درست است که علی (علیه السلام) چنین و چنان، اما او در این جایگاه تنها نیست وفلان صحابه وبهمان دارنده عنوان «صحبت با رسول الله (صلی الله علیه وآله) هم از این جایگاه برخوردار است. آیا می شود پذیرفت که «ابن تیمیه» آن همه تلاش را در جهت تردید افکنی در فضیلت والای علوی، یعنی «حدیث منزلت» و آنگاه «شریک» تراشی برای عنوان «منزلت»[۷] از سر داشنوری و تحقیق انجام داده باشد؟! حقاً این گونه ایستار او درباره این روایت، انسان را به یاد جمله مشهور در ادب عربی می افکند که «یضحک به الثکلی»… .

    به پندار این بنده تنها چیزی که ابن تیمیه را بدین همه کشانده است، «سلوک اموی» او و ستیز نابخردانه اش با فضایل و مناقب آل الله است. این اشاره را آوردم که برگردم به آنچه در بند دوم این نوشتار آوردم که اکنون بسیاری بر این پندار رفته و کوشیده اند بر پندارها نیز بدهند که «سخن فصل» در تمام ابعاد تفکر اسلامی داوری «شیخ الاسلام ابن تیمیه» است! وحقاً این واقعِ صادقِ تلخِ جاری در میان برخی از عالمان جامعه اسلامی حیرت آور و اسف بار است. انکار نمی کنم که در میان آثار او رگه هایی از روشن اندیشی و مواضعی از صلابت و سودمندی وجود دارد، آثاری چون «الحسبة» و «السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة» «الجهاد»، «مقدمة فی التفسیر»، «الصارم المسلول علی شاتم الرسول» و… فی الجملة ستودنی است. تأکید می کنم «فی الجمله» و «نه بالجمله»؛ و شاید همین گونه اندیشه هاست که روشنفکرانی چون «راشد الغنوشی» را برانگیخته است. او را «ابو الصحوة الاسلامیه» بنامند.[۸] اما این همه هرگز چنان نیست که جایگاهی چنین به «ابن تیمیه» داده شود تا بدان جا که کسان بسیاری از تحصیل کرده های دانشگاهی گرفته تا دانش آموخته در مدارس سنتی، تا درس آموخته مدارسِ غرب و… چنین داوری کنند و او و آثارش را نمایانگر حق و «سخن فصل» بدانند؛ حقیقت تلخی که برخی از متفکران نیک اندیش وابسته به «مدرسه خلفا» بدان تصریح کرده و به پیامد ناهنجار آن هشدار داده اند. رائد سمهوری نویسنده هوشمند و سعود یابی در کتاب ارجمند و خواندنی و دیده گشای «نقد الخطاب السلفی (ابن تیمیه نموذجاً)» که با توجه به آنچه یاد شد و با انگیزه نقد اندیشه سلفی گری عموماً و ابن تیمیه با عنوان مهم ترین نمود و نماد آن کتاب را به خامه آورده است، بدانچه آوردیم تنبه داده است. او در مقدمه کتاب می نویسد: حیرت آور است که همگان در تأیید شیوه برگرفته در زندگی به آثار او استناد می کنند. آنان که به سختگیری و خشونت، بلکه کشت و کشتار مخالفان معتقدند، به آثار او استناد می کنند؛ بدون اینکه به آرای دیگرش بپردازند، و آنان که به اتحاد صف ها، ستردن وحشت از دل ها، تعادل و مراعات مصالح همگانی دعوت می کنند، آنان نیز از نگاشته های او بهره می جویند و… .[۹]

    آنگاه نمونه هایی از گفتگوهایش با کسانی را با مواضع مختلف یاد می کند که همگان با گونه گونی مشرب ها و…، به آثار ابن تیمیه استناد می کردند.[۱۰] خواندنی است که او اهدای کتابش را بدین گونه رقم زده است: به همه آنان که هر گونه گرفتاری و دغدغه خاطر برای خیزش امت اسلامی پذیرا هستند؛ به آنان که خردهای خود را از تقلید و پیروی های بی بنیاد و دل هایشان را از سلطه خیال و خرافه و جان هایشان را از تقدیس اشخاص و فهم دیگران رها ساخته اند. به آنان که جایگاه والای عقل و کرامت اسلان و اسلام راستین را شناخته اند… کتاب را تقدیم می کند.[۱۱]

    چهارم

    اکنون برگردیم به بخشی دیگر از سخن که اکنون اندیشه ها، افکار و مواضع «ابن تیمیه» که در سطح آموزش و پژوهش گسترده است و در بخشی از جهان اسلام سلطه فکری یافته است، و این بخش اکنون با شیوه های گوناگون تلاش می کند قرائتی برخاسته از تفسیر ابن تیمیه را بر اندیشه ها و ساحت های فکری جهان اسلام تحمیل کند، و مآلاً یعنی حاکمیت اندیشه اموی، اسلام اموی و قرائت اموی از اسلام، که مهم ترین نماد آن نفی، بل ستیز با فضایل و مناقب «آل الله» است و فرایند آن ستردن مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام) که مهم ترین پیام «کتاب الله» و «سنت رسول الله (صلی الله علیه وآله)» و آخرین وصیت آن حضرت بوده است. مگر این است که رسول الله (صلی الله علیه وآله) افزون بر بارهای بار تأکید کردن در قالب های مختلف بر جایگاه «آل الله» و از جمله بارها فراز آوردن «انی تارک فیکم الثقلین»، در آخرین لحظات حیات نورانی و یکسر اقدام وتلاش خویش، فرمود: ائتونی بدواة و صحیفة اکتب لکم کتاباً لا تضلون ابداً بعده، فقال عمر کلمة معناها ان الوجع قد غلب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثم قال: حسبنا کتاب الله، فاختلف من فی البیت و اختصموا فمن قائل یقول: القول ما قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) و من قائل یقول القول ما قال عمر، فلما اکثروا اللغطا و اللغو و الاختلاف غضب رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) فقال: «قوموا، انه لا ینبغی لنبی ان یختلف عنده هکذا…».[۱۲]

    ابن عباس می گوید: چون پیامبر در آستانه رحلت قرار گرفت، و در خانه کسانی بودند از جمله عمر ابن الخطاب، پیامبر فرمود: «ابزار نوشتن بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. عمر سخنی گفت که معنایش این بود که شدت درد بر پیامبر غلبه کرده است. آنگاه گفت: قرآن نزد ماست و کتاب الاهی ما را بسنده است. کسانی که در خانه بودند اختلاف کردند و به ستیز برخاستند. برخی گفتند سخن، سخن رسول الله (صلی الله علیه وآله) است و برخی گفتند کلام، کلام عمر است و چون هیاهو و یاوه گویی و مشاجره بگسترد، پیامبر خشمگین شد و فرمود: برخیزید، شایسته نیست، در محضر پیامبری بدین سان اختلاف و درگیری شود…». آنچه آوردم متن شرح ابن ابی الحدید بود. حادثه به گونه های دیگر نیز و با تصرف مصلحتی نیز گزارش شده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در همان روز زندگی را بدرود گفت و این آرمان در سینه پر درد آن سرور ماند و غوغا سالارانی که حاکمیت خویش را در گرو نفی این تصریح می دیدند، سر بر آوردند و با شعار «حسبنا کتاب الله» از نگاشتن رسول الله (صلی الله علیه و آله) جلوگیری کردند؛[۱۳] با این همه کسانی که حق مداری را پیشه ساخته، از پس انبوه، انبوه «حق ستیزی» و «حقیقت کشی» جلوه والای حق را می نگرند، دریافتند که پیامبر (صلی الله علیه وآله) در پی چه بود و چه می خواست[۱۴] بنویسد.

    حضرت آیت الله حاج سید کمال حیدری با توجه به این ضرورت و با درک عمق این فاجعه و بر پایه پیشنهاد و در خواست بسیاری از آگاهان از ضرورت های زمان در کشورهای اسلامی،[۱۵] و جز آنها دامن همت بر کمر ارادت زده اند تا چگونگی جریان را روشن سازند ونشان دهند « اسلام اموی» پیوندی با آنچه در اسلام، جهان اسلام و تمدن اسلامی گذشته است، ندارد. نیز نشان دهند از آن روزی که «حزب طلقاء»[۱۶] و رئیس آنان ابو سفیان و فرزندانش زیر برق شمشیر مجاهدان اسلام در فتح مکه تسلیم شدند و به گفته متفکر بزرگ جهان اهل سنت دکتر سامی النشار؛ «هرگز و حتی لحظه ای به اسلام و قرآن ایمان نیاوردند»،[۱۷] تا به امروز که اذناب آنان با تکیه بر ثروت های باد آورده علیه هر آنچه در جهان اسلام  خرد، معرفت، معنویت و… است، یورش می برند و حقیقت را با تیغ جهالت در مسلخ کینه و سفاهت گردن میزنند، «اسلام اموی» چیزی بوده است و «اسلام نبوی و محمدی» چیز دیگر؛[۱۸] و از جمله جلوه های روشن این جریان، رویارویی کین ورزانه با تشیع است و درشتگویی درباره عالمان، فقیهان و شخصیت های منور تشیع. استاد برای ورود به بحث دو موضع نا هنجار و حیرت آور از ابن تیمیه درباره تشیع و عالمان شیعه گزارش می کنند تا دلیلی باشد روشن بر مدعای خویش: ۱. ابن تیمیه در آغاز کتاب «منهاج السنة النبویة» که آن را به عنوان نقد بر «منهاج الکرامة» علامه حلی نگاشته است، شیعه را گمراه ترین از مسیر حق، راه نا یافته ترین در معقول و منقول و نا آگاه ترین در «عقلیات» تلقی کرده است که در بازکاوی روایات «صحیح» را از «سقیم» باز نمی شناسند و…[۱۹]، حقاً باید گفت ﴿كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾.[۲۰]

    او در ادامه سخن نیز بسیار یاوه می سراید و بسی ژاژخایی می کند و شیعه را با یهود همانند می داند و… که یاد کردش ملال آور و بر خامه راندنش باطل گستری است.

    ۱) نمونه دومی که استاد برگزیده و به تفصیل آورده و از نقل طولانی اعتذار جسته، و راستی را حیرت آور است که اکنون این بنده آنچه را استاد از متن «منهاج السنة» به تفصیل آورده است، با گزیدگی گزارش می کنم: در صحیحین از رسول الله نقل شده است که فرمود: «یکون اثنا عشر امیراً…». راوی می گوید: «فقال کلمة لم أسمعها» فقال أبی: انه قال «کلهم من قریش».[۲۱]

    ابن تیمیه در توضیح این حدیث می گوید: خلفا عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی. آن گاه کسانی که بر حکومت چیره شدند و به عزت و قدرت دست یافتند، معاویه پسرش یزید عبد الملک و چهار فرزندش (هشام، ولید، سلیمان، یزید) و عمر بن عبد العزیز؛ پس از آن در دولت اسلامی کاستی روی داد و حاکمان اسلامی بر تمامت جغرافیای دنیای اسلام حاکمیت نیافتند و چونان بنی امیه دارای اقتدار و عزت نگشتند! و کسانی که به حکومت دست یافتند فقط در بخشی از جهان اسلام حکم می راندند… . بنی امیه حاکم علی الاطلاق وبودند، وبر آنان، بد گویی از علی، تاخیر نماز از وقت آن، خرده گرفته نشده است… .

    پس «امیران دوازده گانه همان ها هستند که گفته آمد و در تورات بدان ها اشارت رفته است؛ اما آنچه را «رافضیان» می گویند، راست نخواهد آمد؛ چون جز علی (علیه السلام) شمشیری نداشتند، نبردی نکردند، سرزمینی نگشودند، کافری نکشتند و…».[۲۲]

    پیشتر آوردم که نمی توان پذیرفت ابن تیمیه «حقیقت» را نمی داند و آنچه را می گوید از سر «صدق» و باور به «حق» می گوید. راستی آیام تمام نکبت ها، زشتی ها و پلشتی های بنی امیه در همان «سب علی» و «تأخیر نماز از وقت» خلاصه می شود؛ یعنی ابن تیمیه قتل ها، غارت ها، چپاول، مؤمن کشی ها، دریدگی ها و درندگی های بنی امیه را در روزگار حاکمیت نمی داند. او کشتن پیراسته جانان بزرگی چونان حجر بن عدی، عمر بن حمق و… را از سوی معاویه نمی داند؟! او واقعه حره را باور ندارد؟ او بدعت ها و دیگر سازی های معاویه و بنی امیه را در دین خدا نمی شناسند؟ او ستردن «بسمله» از سوره ها را که علی (علیه السلام) آن را «سرقت بزرگ ترین آیه ی قرآنی از کتاب الله»[۲۳] تلقی کردند، نمی داند! حقیقتی که فخر الدین رازی نیز بدان تصریح کرده است. به باور من «ابن تیمیه» مصداق روشن «مستکبر» در فرهنگ قرآنی است؛ یعنی آن که حقیقت را می داند و در عین دانستن بدان خستو نمی شود و جهل گستری می کند.

    او ساحرانه «آسمان و ریسمان» را به هم می بافد تا در لابلای «جو فروشی و گندم نمایی» او کسی حق را در نیابد. من تردید ندارم که ابن تیمیه حق را می داند و با کین ورزی و ستم گستری حق را پوشیده می دارد.

    گویا مصداق کلام الهی است که: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ».[۲۴]

    استاد پس از نقل کلام ابن تیمیه توضیحات روشنگر و تنبه آفرینی می افزاید و تصریح می کند در این مقام آهنگ نقد اندیشه های او را ندارند، بل اشارتی آورده اند که چگونگی باطل گستری ها و حق ستیزی های او را اندکی بنمایند.

    در عنوان دیگری در ادامه بحث، استاد به «آسیب شناسی گفتگوهای رویاروی مذهبی» پرداخته، به پرسشی که گاه مطرح می شود: رویارویی و گفتگوی چهره به چهره چرا نه؟ پاسخ می دهد روشن است که در این حالت شنونده به آسانی به نتیجه بحث ها دست می یابد و روشن می گردد که «کی، کی است»؛ اما استاد گویا این شیوه را نمی پسندند و می گویند: گفتگوهای رویارو غالباً ارتجالی است و به شتابزدگی تکیه دارد و طرفین زمینه تأمل و دقت رسول را از دست می دهند و نمی توانند مستند به مراجع و مصادر سخن بگویند و یکسر با استناد به حافظه سخن می گویند و راه یابی اشتباه و خطا در تکیه به حافظه روشن است؛ دو دیگر اینکه اینگونه گفتگوها غالباً متکی به جدالی است سترون که طرفین تلاش می کنند رقیب خود را به سکوت و پذیرش وا دارند؛ سه دیگر آنکه اینگونه گفتگوها به ویژه آن گاه که از طریق اینترنیت و… انجام می شود، زمینه را برای مداخله غیر متخصصان آماده می کند؛ کسانی که زمینه شایسته ای برای ورود به بحث ندارند، و بالاخره در اینگونه رویارویی ها نمی توان با منطقی استوار بر موضوعی واحد متمرکز شد. غالباً در این چهره به چهره ها، انتقال از اینجا به آنجا و از این بحث بدان موضوع رقم می خورد و نتیجه مطلوبی فراچنگ نمی آید؛ از این روی با توجه به این آسیب بها بر این پندارم که بهترین راه این است که همگان بر پایه ادب قرآنی در گفتگو که به حکمت، موعظه حسنه و جدال به احسن استوار است، سخن خویش را عرضه کنند و چون کلام «خصم» را شنیدند، با توجه به ضرورت «اتباع حسن»[۲۵] و با شعار فروتنانه و واقع بینانه «إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[۲۶] به تأمل  و در نگریستن بایستند؛ آن گاه است که محیط روشن می شود و در فضایی «شفاف» می توان حق را دریافت. بدین سان استاد بحثی رقم می زنند قرآنی، کوتاه، اما دقیق و درس آموز با عنوان «المنهج القرآنی فی الحوار» (ص ۲۹ ـ ۳۴).

    مرجعیت فهم دین

    گونه گونی مذاهب اسلامی و تعدد قرائت های مختلف در فرهنگ اسلامی انکار ناکردنی است. تمامت مذاهب اسلامی در مراجعه به قرآن به عنوان «سند اسلام» و مستند شناخت دین یک داستان اند. آنچه زمینه بحث و گفتگو را می گستراند، چگونگی نگاه به «سنت» و قرائت از ابعاد «حجیت سنت» است. روشن است که درباره این حقیقت جهان اسلام به دوگروه بزرگ تقسیم می شوند: گروهی که «مرجعیت عترت رسول الله (صلی الله علیه وآله» را پذیرفته اند و جایگاه تفسیر قرآن و نقل سنت نبوی و شرح و تفسیر آن را از این سرچشمه سترگ می گیرند، و گروه دیگر که به «حجیت سنت صحابه» گردن نهاده، در تفسیرقرآنی و فهم دین در کنار «سنت نبوی» به «سنت صحابه» خستو شده اند.

    بنگرید که ابو اسحاق ابراهیم بن موسی شاطبی (۷۹۰۲) درکتاب بزرگش  «الموافقات فی اصول الفقه» به صراحت نوشته اند: «سنة الصحابة… سنة یعمل علیها و یرجع الیها و من الدلیل علی ذیل امور، احدها: ثناء الله علیهم من غیر مثنویة و مدحهم بالعدالة و ما یرجع الیها کقوله تعالی: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» و قوله «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً…».[۲۷]

    استاد پس از طرح آنچه آمد، برای نمونه موضع «ابوعبد الله محمد بن اسماعیل» بخاری را در نقل از عترت رسول الله گزارش می کند و نشان می دهد این محدث بزرگ (؟!) درگزارش روایات نبوی و مصادر شناخت دین مبین که فراوان از «جعالان»، «کذابان»، «منافقان» و «خارجیان»  روایت نقل کرده است وهر «رطب» و«یابسی» را با عنوان سنت پیامبر آورده است که اکنون بسیاری از محققان نیک اندیش درپرتو معیارهای درست، دریافت و فهم حدیث بدان ها خط بطلان کشیده اند، حتی یک روایت ـ آری حتی یک روایت ـ از «آل الله» نیاورده است.[۲۸]

    رویکردها در برابر سنت نبوی

    سنت نبوی در کنار قرآن مهم ترین «سند دین» و «مستند تفسیر آیین مبین» است. رسول الله فرمودند: «انی اوتیت الکتاب و مثله معه الا یوشک رجل شیعان علی اریکته یقول بیننا و بینکم کتاب الله عز و جل فما وجدنا فیه من حلال استحللناه، و ما وجدنا فیه من حرام حرمناه الا و ان ما حرم رسول الله مثل ما حرم الله».[۲۹]

    بدین سان سنت نبوی در جایگاه «مرجعیت فهم دین» مصونیت دارد و از هرگونه خطا و کژی پیراسته است؛ با این همه در آستانه رحلت رسول الله شعاری فراز آمد نشانگرد «بسندگی قرآن» که خلیفه دوم فراز آورنده آن بود که «حسبنا کتاب الله»؛ به دیگر سخن، ما با دو رویکرد مهم درباره سنت نبوی رویارو هستیم:

    ۱.رویکرد ایجابی

    سنت را درحجیت «همسنگ» قرآن تلقی می کردند و درگذگاه

    زمان «مبین و مفسرقرآنی» و با تأکید به سلامت و مصونیت آن و از جمله مستند به «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» و نیز با استدلال های فراوان قرآنی، روایی، عقلی و… .

    ۲. رویکرد سلبی

    این رویکرد چنان که آوردیم، «خود بسندگی قرآن» را فراز می آورد و با شعار  «حسبنا کتاب الله» بر این باور می رفت که نیازی به «سنت» نیست. این رویکرد که به گونه ای صریح در محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله) و در کنار بستر احتضار آن بزرگوار چهره بست،[۳۰] از دهشتناک ترین و غم آجین ترین حوادث تاریخ اسلام، بل «پر غصه ترین قصه» تاریخ اسلام است. استاد در این بخش از کتاب و درضمن مقدمات لازم برای بحث با یاد کرد این دو رویکرد، روایت مرتبط با این قضیه را با طرق مختلف وبر پایه «صحیحین» آورده، آن گاه با تحلیلی دقیق و درنهایت اختصار نشان داده اند این پایگاه چه آثار ناهنجاری در تفکر دینی واگذاشت، و روشن کرده اند تلاش های محققان و شارحان «صحیحین» نیز نتوانسته است از زشتی و پلشتی این موضع بکاهد و سوگمندانه این شعار «خط بطلانی» بود صریح علیه نصوصی از قرآن کریم که ملازمت «سنت نبوی» را با حق رقم می زد و نیز در افتادن صریحی بود با خواست رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای نوشتن حقیقتی برای جلوگیری از گمراهی امت و… نتایج تلخ دیگر و… و دیگر… (ص ۵۸ ـ ۷۶).

    اکنون و پس از مقدماتی که گذشت، نوبت آن رسیده است جایگاه و پایگاه «قرائت اموی» از دین نشان داده شود و اندیشه های ابن تیمیه به عنوان مهم ترین نماینده این نگرش. به دایره نقد ریخته شود و دانسته آید که آنچه رسول الله (صلی الله علیه و آله) آهنگ رقم زدن آن را داشتند تا مردم به گرفتاری دچار نشوند، و در موارد و جایگاه های دیگر آن را به صراحت آورده بودند، یعنی «حب علی و آل الله» و مآلاً همسویی وهمدلی با آن قله های افراشته کرامت و انسانیت و در نهایت دست یافتن به «… راهی روشن = محجة البیضاء»[۳۱] چگونه ابن تیمیه با آن سر ستیز دارد و چه سان با نهایت کینه ورزی و حق ستیزی در مقابل این حقایق می ایستد و… .

    فضایل علی (علیه السلام) و موضع ابن تیمیه

    از دورترین روزگاران، عالمان و محققان شیعی، مرز داران اندیشه اسلام راستین، در بر کشیدن فضایل علی (علیه السلام) بسی کوشیده اند. به دیگر سخن در گرد آوری تنظیم، تفسیر و تبیین میراث نبوی در فضایل علوی بسی کوشیده اند؛ حقاً آنچه رسول الله (صلی الله علیه و آله) درباره امیر مؤمنان ـ پیشتازی او در باور و ایمان، مدافع بی بدیل دین و قرآن بودن علی (علیه السلام) ـ بر زبان آورده اند و قطعاً اندکی از بسیار به عصرها و نسل های بعدی رسیده است، حیرت آور است. احمد بن حنبل می گوید: «درباره هیچ کدام از صحابه در حد و اندازه علی (علیه السلام) فضیلت و منقبت گزارش نشده است[۳۲].

    ابن حجر هیثمی می نویسد: «فضایل علی (کرم الله وجهه) بسیار است و سترگ و بلند آوازه تا بدان حد که احمد بن حنبل گفته است درباره هیچ کس چونان علی رضی الله عنه فضایل گزارش نشده است».[۳۳]

    گویا رسول الله در آینه زمان می نگریستند که فضیلت ستیزان و حق گریزان و منقبت آفرینان برای بر کشیدن فرومایگان و سفله گان چه ها خواهند کرد و چه ها خواهند گفت و چه ها خواهند ساخت و چه ها به دروغ و دغل خواهند پراکند؛ از این روی در حدی که گوش ها توان شنیدن داشتند و جان ها برمیتابیدند، و انسان ها بدان خستو می شدند، فضایل مولی را فراز آورده، مناقب آن بزرگوار را برکشیدند،[۳۴] که همگان بدانند که کی، کی است؛ و اما چون پس از رسول الله (صلی الله علیه و آله) راه دگر شد و سیاست دگر، علی برای بقای دین، سلامت آیین مبین و حراست از ساحت قرآنی که دیگرگونه نشود، مقاومت ستیز را به یکسو نهادند و «خار در چشم، استخوان برگلو»[۳۵] شکیبایی پیشه ساختند، اما دیگرانی افزون بر دیگرسانی «سیاست» به وارونه سازی «ثقافت» دست یازیدند؛ «آدمک» ها را برکشیدند و کوشیدند حقایق را از ذهن ها بزدایند و بی گمان به عنوان مهم ترین راز و رمز و چاره اندیشی، «کتابت و نشرحدیث» را جلو گرفتند،[۳۶] و اما خود به ویژه از شبکه های تبلیغاتی دمشق هر چه توانستند ساختند و پراکندند و به واقع «سنگ ها را بستند وسگ ها را» رها کردند،[۳۷] و شگفتا که دراین جهت چنان پیش تاختند که نه از «کاه»، «کوه» ساختند، بلکه از «هیچ»، «همه چیز» رقم زدند تا بگویند که: مگر نه این است که برای هدایت امت باید برترین آنها پیشوایی کند، و مگر نه این است که «رسول الله خود چنین بود. پس باید شبکه های حدیث ساز منقبت آفرین و فضیلت ستیز دست به کارشوند و برای کارگزارانی که در اوج غوغا سالاری پیشوایی را رقم زدند، فضیلت، افضلیت اولویت و مانند آن بسازند! چنین است که متکلمان ومحققان و مفسران اهل سنت ـ جز اندکی از معتزله ـ بر این باور رفته اند که: خلفای ثلاثه بر «علی» افضل اند! بنگریا کلام ابن ابی الحدید را:

    تمام استادان ـ پیشینیان وپسینیان، بصریان و بغدادیان ـ که رحمت الاهی از آن آنان باد ـ بر آنند که بیعت ابو بکر بیعتی بود صحیح و شرعی… النهایت در تفضیل (= برتری آنان بر علی و بالعکس) یک داستان نیستند… اما ما بر شیوه استادانمان از بغدادیان علی (علیه السلام) را افضل می دانیم[۳۸].

    طرفه آنکه ابن ابی الحدید با همه تصریح ها و ازجمله در اینجا، به موضع سنی اش و دفاع های گونه گونش از خلفا فقط به لحاظ اظهار نظرهایی از این دست به تشیع نسبت داده شده است![۳۹] و دیگر بنگرید به ابن حجر که در تعریف «تشیع» آورده است: «محبت علی (علیه السلام) مقدم شمردن او بر صحابه تشیع است و اگر علی را بر «شیخین» مقدم بدارد، «غالی» در تشیع است که بدان رافضی نیز می گویند…»[۴۰].

    بدین سان تأکید بر فضایل مولی و بر کشیدن مناقب آن حضرت و نهادن در پیش دید عصرها و نسل ها که از وحی الهی سرچشمه می گیرد و با تبیین و تفسیر رسول الله ـ و نیز مواضع قولی و فعلی آن سرور ـ ادامه می یابد تا خود امیر مؤمنان علی (علیه السلام) و فاطمه اطهر و امامان و مدافعان والای معارف شیعی و حماسه بانان جاوید تشیع همه و همه، از جمله برای آن بوده و هست که «نص» بر ولایت و امامت علی ریشه در شایستگی ها و بایستگی ها و والایی ها و قله سانی ها و عظمت های بی بدیل آن «امام نور» داشته که فرمرد: «…ینحدر عن السبیل و لا یرقی الی الطیر…».[۴۱]

    مؤلف ارجمند ما با این زمینه سازی ـ که با تقریر و تحریر ما سخن به درازا کشید ـ وارد احادیث «حب و بغض = مهر و کین» می شوند که نشان می دهد که رسول الله (صلی الله علیه و آله) مهر علی را ایمان و کین ورزی به او را نفاق دانسته است، و برای نمونه شش مورد به نقل از مسلم بن حجاج نیشابوری، ابن حبان، ابویعلی موصلی، احمد بن حنبل و نسائی می آورند و به بحثی ژرف از اسانید و مدالیل روایات می پردازند که به تیمن و تبرک ـ نمونه ای از آنها می آورم:

    «والله والذی خلق الحبة و برا النسة انه لعهد النبی صلی الله علیه و آله انه لا یحبنی الا مؤمن و لا یبغضنی الا منافق».[۴۲]

    مؤلف با تحلیلی استوار و دقیق ـ بر پایه آیات و روایات ـ نشان می دهند درجامعه نبوی حضور جریان نفاق جدی بود و جست و خیز آنان علیه نظام نوپای رسول الله، نیز بدین سان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به وحی الهی، که ما ینطق عن الهوی، برای آن ووز و هماره تاریخ اسلام معیاری رقم زده است که در شناخت جریان ها به کار آید و دانسته شود که کی در جهت وصف آرایی کی است؛ مؤمن کدام است و منافق کدام. آن که به علی (علیه السلام) «عشق» می ورزد. مؤمن است و آن که درباره مولی «کین ورزی» می کند، منافق است. چنین است که ابو سعید خدری می گوید: «انما کنا نعرف منافقی الانصار ببغضهم علیا!…».[۴۳]

    درست در مقابل این خط نبوی و اسلام محمدی، خط ابو سفیانی و اسلام اموی است به پیشوایی معاویه و با به کارگیری ده ها بل صدها محدث، مفسر، مورخ و… . بنگرید که ابن عباس درد مندانه و هوشمندانه می گوید: «انهم ترکوا السنه من بغض علی…».[۴۴]

    و فخر الدین رازی می نویسد: «ان علیا کان ـ ببالغ فی الجهر بالتسمیه ـ ای البسمله ـ فی الصلاة فلما وصلت الدوله الی بنی امیه بالغوا فی المنع من الجهرسعیاً فی ابطال آثار علی…».[۴۵]

    ابن عرفه آورده است: «ان اکثر الاحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابه افتعلت فی أیام بنی امیه. تقویاً الیهم بما یظنون انهم یرغمون به أنوف بنی هاشم…».[۴۶]

    و مدائنی (۱۳۵ ـ ۲۲۵ ق) در گزارش بیدارگر و دراز دامنی، نشان داده است چه سان معاویه در جهت سیاست «تکذیب» «تشکیک» و «تشریک» بیانیه رسمی حکومتی مادر می کرد و کسانی را که به «عثمان بن عفان» مهر می ورزیدند، می نواخت و به کسانی که در فضایل او و بنی امیه به «جعل و وضع» دست می یازیدند. اکرام می کرد؛ تا بدانجا که سخن بر ساخته درباره عثمان بگسترد، و در هر کوی و برزن و شهر و دیاری… مناقب ساختگی او را فراز آوردند، آن گاه معاویه بیانیه ای رقم زد که: «… فاذا جائکم کتابی هذا فادعوا الناس الی الروایة فی فضائل الصحابه والخلفاء الاولین و لا تترکوا خبراً یرویه احد من المسلمین فی ابی تراب الا و تأتونی بمناقض له فی الصحابه. فان هذا احب الی و اقر لعینی و أدحض لحجة أبی تراب و شیعته…».[۴۷]

    اکنون که سخن بدین جا رسید و حقایقی بدین «نمط» بر خامه رفت نمی توانم به تحلیل تنبه آفرین و گزارش حیرت آور، باقر العلوم محمد بن علی (علیه السلام) اشاره نکنم، آن بزرگوار در ضمن گزارشی دراز دامن و تکان دهنده، آنچه را پس از رسول الله بر «آل الله» رفته است ارائه می دهد، و از جنایت ها، قتل ها و غارت ها پوده بر می گیرد، و از بر ساختن سخنها و بافتن فضیلتها در مدح حاکمان و جباران سخن می گوید. و شگفتا که می فرماید:

    … فحدثوهم بالاحادیث المکذوبه، و روو عنا ما لم نقله و ما لن نفعله لیبغضونا الی الناس و کان عظم ذلک و کبره زمن معاویه بعد موت الحسن… .[۴۸]

    و مگر نه اینکه فضائل بسیاری از زبان علی (علیه السلام) و یاران او درباره خلفاء ساختند و پراکندند، و مردم را بدانها فریفتند؛ که شنیدن آنها و نگریستن بدانها یاد آور همان مثل عربی است که «تضحک به الثکلی» که شاید ـ نمونه را ـ آوردن یکی از آنگونه نقلها در این مقام بسنده باشد از علی (علیه السلام) نقل کرده اند:

    اول من یدخل الجنه ابوبکر و عمر… و انی لموقوف مع معاویه للحساب.[۴۹]

    اینها و جز اینها را ده ها، بل صدها کسانی که عنوان های بزرگ محدث، مفسر، حافظ و… را یدک می کشیدند؛ بر ساختند و گستراندند وچهره منور میراث اسلامی و نبوی را زشت جلوه دادند.

    اکنون نوبت آن است که محقق بیدار دل ما نشان دهد «ابن تیمیه» و به اقتضای آن  «وهابیان» و «سلفیان» که به نا استواری عنوان «اهل السنه و الجماعه» را برای خود جعل کرده اند، چگونه بر نمط امویان می روند و اسلام آنها «لون» اموی دارد. ابن تیمیه هماره و از جمله درباره احادیث «حب و بغض» بر سیاست «تکذیب»، «تشکیک»، «تشریک» عمل کرده است. او ابتدا تلاش می کند «فضیلت» را انکار کند. اگر به لحاظ قوت أسانید امکان نداشته باشد، سعی می کند درچگونگی آن تردید وتشکیک روا دارد و بالاخره اگر آن هم ممکن نبود، می کوشد شریکی دست و پا کرده، از اهمیت جریان بکاهد.[۵۰] دراین فصل مؤلف ارجمند ما با نگرش ژرف این حقیقت را بر نمرده، دست های پلید و بازیگرانه «اسلام اموی» را در فضیلت ستیزی که از آستین «شیخ الاسلام» بر آمده، نشان داده است. شگفتا که او احادیث و نقل هایی را که محدث و مورخی چون ذهبی ـ که بی گمان ردای ناصبی گری، بر تن دارد ـ تصحیح کرده است نیز تکذیب می کنند[۵۱] (ص ۱۲۰). این فصل و با عنوان «منهج ابن تیمیه فی تعاطیه فضائل اهل البیت» در چهره نمایی بنای فکری وهابیان، یعنی حضرت شیخ الاسلام (؟!) خواندنی و تأمل کردنی است (ص ۱۱۴ ـ ۱۶۰).

    بر پایه آنچه گذشت، «آل الله» پس از «رسول الله» «قطب حق» «معیار شناخت»، «میزان اعمال» و دارای «مرجعیت والای تفسیر دین و تبیین حقایق آیین مبین اسلام بودند؛ اما حقیقت جز آن شد و آرزوی والای رسول الله که برای آخرین بار آهنک «نگاشتن، ثبت و صفا و استوار ساختن» آن را داشت، تحقق نیافت و به گفته عمر بن الخطاب، رسول الله با دریافتن آن همه در حال احتضار خود از نگاشتن منصرف شد و یا با غوغا سالاری و جوآفرینی به انصراف کشاند. خلیفه دوم به ابن عباس می گوید: «… رسول الله چیزی را اراده کرد که خداوند نخواسته بود؛ اراده الاهی تحقق یافت و خواست رسول الله (صلی الله علیه و آله) نه…»[۵۲].

    امیر مؤمنان، پیشوای بیداردلان، آهنگ «سکوت» کرد، اما نه سکوت محض. امام بارهای بار از چرایی «پنجه در پنجه» حاکمیت نینداختن و با سلطه رویاروی نشدن خود سخن گفت؛ هماره از یک سوی بیداری مردمان را تا حد امکان و از سوی دیگر یاری رسانی و همراهی درمشکلات و گشودن گره های حکومت، و رهاندن «خلافت» و «خلیفگان» از گرفتاری ها و معضلات را ـ حتی در حاکمیت عثمان بن عفان ـ پیشه ساخت.[۵۳]

    وی فرمرد: «… لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری، ووالله لاسلمن ما سثلمت امور المسلمین، و لم یکن فیها جور الا علی خاصه، التماساً لاجر ذلک و فضله، و زهداً فیما تنافتموه من زخرفه و زبرجه…»: همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند ـ بدانچه کردید ـ گردن می نهم، تا آنگاه که کارهای مسلمانان به سامان باشد و جور و ستمی جز بر من روا نگردد، من تسلیم خواهم شد… .[۵۴]

    حقاً این گونه بودن و این سان عمل کردن جز از علی بر می آید؟! قله افراشته ای که چشمان تاریخ در معبر زمان به بزرگی، بلندایی و سترگی روح همانندش را ندیده است، می گوید: «… فانا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً…». یعنی امام جایگاه عینی و حضور اجتماعی خود را در ۲۵ سال جایگاه «وزارت» می داند. در خدمت مردم و در مسیر اهداف و آرمانی که داشت، حقاً ایثار حیرت آور و ازخود گذشتگی بزرگی است که انسان واقعاً گیج می شود از این همه بزرگی و از خود گذشتگی؛ الله اکبر از این همه عظمت، والایی و… .

    چون چنین شد وده ها بل صدها محدث، محقق، مورخ، فقیه بر شیوه ای که حاکمیت می خواست و «سلطه» می پرداخت، اسلام را رقم می زدند، روشن است که جایگا «آل الله» و به ویژه علی (علیه السلام) در ذهن و زبان مردم، به ویژه آنجا که به گونه ای مستقیم زیر سلطه تبلیغاتی و شبکه اطلاع رسانی اموی بوده، جگونه خواهد بود.

    استاد علامه در این بخش بر پایه نصوص تاریخی و با تحلیل واستناد می کوشند نشان دهند آنچه امویان ساختند و پرداختند، از بنیاد با «اسلام محمدی» در تنافی بود. امویان می کوشیدند:

    ۱. مبانی، اصول و قواعدی را در شناخت دین استوار سازی کنند و بگسترانند؛ مانند معیارهای قبیله گرایی، استئشار اموال مسلمین، و رویا رویی کین توزانه با اهل بیت رسول الله، بل خود رسول الله (ص ۱۶۴).

    ۲. بکوشند با یاری گری از بسیاری از سرد مداران فکری، نشان دهند این اسلام همان اسلام محمدی، همان اسلام نسل اول، همان اسلام سرچشمه است…(ص ۱۶۴ ـ ۱۶۶).

    سزامند چنان است که پیشتر از آنکه به توضیح این بخش از سخن استاد بپردازم، کلام استاد فقیه دانشگاه اسکندریه مصر، دکتر علی سامی النشار را درباره امویان و بنی امیه و اسلامی که از کاخ «دمشق» نشرمی یافت، بیاورم که درباره «عثمان بن عفان» حقایق حیرت آوری را به خامه آورده است. وی درباره تفسیر وی از اسلام و چگونگی رویکرد امویان به اسلام، پس ازحاکمیت عثمان می نویسد:

    اسلام دوم ـ اسلام بنی امیه ـ از بنیاد با اسلام نبوی در تضاد بود. در این رویکرد «حاکمیت و دولت اساس دین» است. او به تفسیری از اسلام دست یازید ـ با اینکه قرآن می خواند و شبانگاه به عبادت می پرداخت ـ که انباشت ثروت را روا می داشت و با عشقی به قبیله اش حاکمیت را رقم زد که از بسیاری از آنچه اسلام آغازین مکی است روی بر تافت؛ بدین سان در پرتگاه های هولناکی قرارگرفت و جامعه اسلامی را یکسر در اختیار امویان قرار داد که از دیرباز کینه ای سر پوشیده علیه اسلام و مسلمین داشتند.[۵۵]

    سخنی است استوار و دقیق و مستند بر «واقع صادق تلخ» تاریخ اسلام. پیشتر اشاره کرده ایم و پس از این خواهیم آورد که به واقع «امویان» با اسلام کاری نداشتند. اسلام آوردن آنان سرپوشی بود برای پیشبرد اهداف؛ تلقی آنان از رسول الله نیز حاکمی بود که آمده بود و باید می رفت،[۵۶] اما چون نرفت و در «ذهن و زبان» مسلمانان ماند و آیین اش آهنگ زمانشمولی و جهانشمولی یافت، امویان را سخت آمد؛ از این رو به مبارزه برخاستند و کردند آنچه نباید می کردند. اکنون فقط یک نمونه را بنگرید:

    مغیره ابن شعبه پیشنهاد می کند اکنون که سنی برتو (معاویه) گذشته و برحکومت چیره شده ای، شایسته است با بنی هاشم از سر نیکی برآیی و مقتضای «صله رحم» را به جا بیاوری. معاویه می گوید هرگز!

    یکی بنگر که ابوبکر و عمر آمدند و حاکم شدند و رفتند تمام شد؛ مگر گاهی نامی از آنها برده شود. دراین هنگام صدای اذان بلند شد. گفت بنگر این «ابن ابی کبشه».[۵۷] هر

    روز پنج بار نامش کنار نام خدا ست؛ بی پدر پس از این چه نامی ماند، و من تا این اسم را دفن نکنم، آرام نمی گیرم![۵۸]

    آنچه آمد نمونه ای ازجلوه های بسیاری است درحیات فکری و سیاسی معاویه و اظهار نظر و داوری درباره رسول الله و اسلام ـ با اینهمه تلاش و کوشش ـ از طریق محدثان، عالمان ومبلغان، اسلام همان است که از «مدرسه دمشق» نشر می یابد. سوگمندانه ابن تیمیه دقیقاً این خط را ادامه می دهد و می کوشد پایه هایش را استوارتر بسازد و «وهابیان» امروزی نیز می کوشند به جهان اسلام بفهمانند آنان فقط بر «منهاج سلف» هستند، و عنوان «اهل السنه و الجماعه» زیبنده آنهاست و نه جز آنها و هر آن که جز آنها می اندیشد، از صراط «امت وسط» به دور است، و در برابرچنین جریانی، مؤلف این بخش را با دو هدف بزرگ پی می گیرند:

    ۱. نشان دهند مبانی، بنیادها و اصول و قواعد امویان در شناخت دین، یکسر با اسلام اصلی و حقایق الاهی و با تفسیر و قرائت نبوی، علوی و ولوی در تضاد است.

     ۲. برنمودن دروغین بودن همسویی این اندیشه (اندیشه اموی) با سرچشمه های اصلی اسلامی و آرا و افکار نسل اول، یعنی صحابیان (ص ۱۶۵).

    برای رسیدن به این حقیقت، باید جایگاه «اهل بیت» در دین و تفسیر قرآن و آیین مبین روشن شود؛ از این رو مؤلف به «جایگاه عترت طاهره نبوی» در مدرسه اهل بیت و مدرسه صحابی می پردازد؛ و نشان می دهد «عترت نبوی» در مدرسه اهل بیت به لحاظ اعتقادی معصومند و همگان درتفسیر دین و مرجعیت الاهی امتداد طبیعی رسول الله هستند وبه لحاظ سیاسی منصب خلافت و ولایت پس از رسول الله به نص الهی و تصریح پیامبر، از آن آن بزرگواران است.

    اما در «مدرسه صحابه» و یا به تعبیر دیگر در «مکتب خلفاء» (دقت شود به تعبیرمدرسه صحابه نمی خواهیم بگوییم در ذهن و زبان صحابیان که بسیاری از آنان به آنچه مدرسه اهل بیت رقم زده است، باور داشتند؛[۵۹] سخن از جریانی است شکل گرفته در حاکمیت و در مقابل مدرسه اهل بیت (علیهم السلام). در این مدرسه گو اینکه آنان به عصمت «آل الله» باور ندارند و «نص» بر خلافت را نمی پذیرند، اما در «حب اهل بیت» کوتاهی نمی کننده؛ جایگاه بلند اهل بیت را در اسلام انکار نمی کنند، بنگرید: مناوی درشرح حدیث «ثقلین» و در توضیح عنوان «…عترتی اهل بیتی…» نوشته اند:

    آنان اصحاب کساء هستند که خداوند پلیدی را از ساحت آنها دور دانشه و آنان را پیراسته است. معنای کلام نبوی این است که اگر اوامر کتاب الهی را گردن نهادید و از نواهی آن تن زدید و بر پایه آموزه ها هدایت آفرین عترت گام برداشتید و بر سیره آنان ملتزم شدید، هرگز گمراه نمی شدید، قرطبی می گوید: این وصیت و تأکید سترک اقتضا می کند وجوب احترام اهل بیت وبزرگداشت آنان و محبت بدان ها را، وجوبی با تأکید بسیار بدان گونه که هیچ گونه عذری را برای کسی که از مهر ورزی من بزنند بونتابد؛ این همه با علم به جایگاه آنان در پیوند با رسول الله است که آنان جزئی از پیامبر هستند که فرمود: «فاطمه بضعة منی».

    آن گاه مناوی ادامه می دهد که با این همه:

    امویان در برابرعترت به مخالفت برخاستند؛ خونشان را ریختند و خانواده شان را اسیرکردند؛ خانه هایشان را ویران کردند و شرافت وفضیلت آنان را انکار کردند؛ طعن ودشنام بر آنان را روا داشتند و این همه، یعنی اینکه به مخالفت با رسول الله پرداختند ووصیت رسول الله را زیر پا نهادند و درنقض و طرد مقصود نبوی وآرمانش گام برداشتند، وواخجلتا! آن گاه که در پیش روی رسول الله بایستند، و چه فضیحتی آن روزکه این همه جنایت بر پیامبر عرضه شود.[۶۰]

    حقیقت این است که آنچه مناوی آورده است، درمیان «مدرسه صحابه»، شیوه ای است همارگی و روشی است که عالمان و متفکران و… بدان اعتراف دارند. پس از این اشارت روشنگرانه جناب حیدری بر پایه نصوص تاریخی و تحلیلی استوار از مواضع و رویکردهای گونه گون به این نتیجه می رسند که در تمدن اسلامی و در درازنای تاریخ اسلام، در تعامل با «اهل بیت» سه رویکرد وجود داشته است:

    ۱. باورمندان به آن بزرگواران به عنوان پیشوایان «نور» با سرشتی پاک (=معصوم) و در جایگاه خلافت و ولایت با «نص» الهی… .

    ۲. بدون باور به زعامت سیاسی و امامت «منصوص» باور به جایگاه بلند علمی، معنوی و دانشی آن بزرگواران و تصریح به مکانت رفیع و جایگاه فرازمند در اسلام و تفسیر کتاب الله و…؛ چنان که درکلام مناوی آمد.

    ۳. رویارویی با علی (علیه السلام) و در تداوم با آن اهل بیت (علیهم السلام) کین ورزی و درشتگویی و دشمنی و تلاش در ستردن فضایل و مناقب آن بزرگواران (امویان و در تداوم خط آنان «ابن تیمیه» و اکنون وهابیان، بر این نمط هستند).

    نصوص تاریخی و حدیثی تکان دهنده ای برای اثبات این رویکردها می آورند و آنگاه «سیاممت امویان» را بر پایه سخنان برخی از متفکران و بلند پایگان جهان اسلام گزارش می کنند (ص ۱۶۱ ـ ۱۸۶).

    پس از این همه به عنوان یکی از بازتاب های چنین اندیشه و چیرگی چنین فکری به ساحت اندیشه جامعه اسلامی، این می شود که تمام کسانی که گوشه چشمی به ناهنجاری های شخصیت های جریان ساز وفساد آفرین صدر اسلام دارند و فقط به اندکی از «طعن ها»، «قدح ها» و زشتی های بسیار حضرات اشاره می کنند، به ناگزیر ازحوزه دانش تاریخ و حدیث و تفسیر و… رانده شوند[۶۱] وبالعکس اگر دریدگی کنند و یاوه سرایی نمایند و بر پاک سرشتان تاریخ هجوم آورند و بنان «به جعل و وضع علیه آل الله» به کارگیرند و «بیان» به طعن بر میراث داران علوی بگشایند، تقدیس می شوید و بر جایگاه بلند «محدث»، «حافظ» «ثقه» و… می نشینند. این قصه آکنده از غصه تاریخ اسلام را که سوگمندانه بازتابش بسی گسترده تر و گسترده تر گشت، «حزب طلقاء» بنیان نهاد. در این شیوه حتی محدثی بزرگ و مفسری سترگ چونان حاکم نیشابوری هم باید از صحنه دانش رانده شود؛ چون «کان منحرفاً عن معاویه… و عن اهل بیته…».[۶۲]

    و آن سوی شیخ الاسلام اموی مشرب ابن تیمیه صریحاً و در نهایت دریدگی می نویسد: «پیروان معاویه همان شیعیان عثمان اند که در میان آنها نو اصبی کین ورز به علی نیز هستند؛ بدین سان شیعه عثمانی و نواصب از شیعیان علی برترند (؟!)».[۶۳]

    زهی جلافت، زهی سفاهت، زهی بی آزرمی و بی شرمی!

    طرفه، استدلال این «شیخ الاسلام» است و آن اینکه: چون دنیا به کام «خلفا» بود  و حتی معاویه، و سیاست و حاکمیت بر آنان رقم خورد و نه بر علی، و آنچه بر اینان رقم خورد، برتر از آن بود که برای علی شکل گرفت، پس اینان افضل هستند![۶۴] «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً».[۶۵]

    اکنون و پس از بحث های مهم و راهگشای روشنگر درباره «اسلام اموی»، مؤلف محقق دو موضوع را برای نمونه «مواضع ابن تیمیه، شیخ الاسلام اموی مسلکان» آورده است. با نهایت تأمل و دقت و همه و همه نشانگر اوج عداوت و کج اندیشی و کژ راهگی شیخ الاسلامی که اکنون معیار و ملاک ارزیابی حضرات «وهابیان» است؛ چنان که پیشتر آور دیم: ۱. فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها؛ ۲ . شهادت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام.

    در آغاز سخن بر نکته ای که بارها تأکید کرده اند، باز هم تأکید می کنند که آنچه رسول الله (صلی الله علیه و آله) می گویند، به صراحت قرآن «وحی الهی» است و به دور است از اثر پذیری بشری و مهر ورزی ها و یا کین توزی های انسانی معمولی و… . اشاره ای می کنند به شیوه نقل حدیث و جایگاه روایات و چگونگی وصف خبر به: واحد و متواتر و… ( ص ۱۹۹ ـ ۲۰۵)، و آنگاه به گزارش مجموعه ای از روایاتی وارد می شوند که صریحاً حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را «أفضل زبان بهشت» نامیده اند. استاد در ضمن بحث از این روایات، به «تصحیح و توثیق» اسانید روایات پرداخته. نشان داده اند تمامت این نقل ها برپایه اظهار نظرمحققان، محدثان و اصحاب جرح و تعدیل از «صحت» و یا دست کم «حسن» برخوردارند؛ دیگر اینکه در این روایات نام مطهر بانوان بزرگ تاریخ، مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، آسیه همسرفرعون و فاطمه زهرا آمده است. محقق ما بر این نکته تاکید می کنند که «افضیلت» حضرت زهرا برآن بزرگواران موضوعی نیست که در پژوهش هایِ فقیهان و عالمان در «مدرسه اهل بیت» به بحث نهاده شود، بلکه عالمان بزرگ «مدرسه صحابه» نیز بر آن پرداخته و بدان خستو شده اند،[۶۶] و این همه مستند است به نصوص بسیار متقن، صحیح غیر قابل انکار (ص ۲۱۴ ـ ۲۲۰).

    پس از این همه، باید با «داغ و دریغ» به موضع ابن تیمیه نگریست؛ در مقابل «فضایل فاطمه (علیها السلام) که حقاً ذهن و زبان را آزرده می سازد و قلب و جان را می فسرد. مؤلف قبل از ورود به بحث، چگونگی پژوهش و شیوه نقد و قدح و طعن پذیرفته شده را با تکیه بر داعیه ها و ادعاهای ابن تیمیه و نیز آنچه مقتضای خرد و شیوه خردمندان است، می آورد (ص ۲۲۰ ـ ۲۲۵)؛ آن گاه داوری های او را گزارش می کند و بی بنیادی و نا استواری اش را آفتابی می سازد.

    فاطمه اطهر رویاروی حاکمیت

    رسول الله (صلی الله علیه وآله) سر برسینه برادرش امیر مؤمنان و پیشوای پرواپیشگان با فراز آوردن جمله «الی الرفیق الاعلی…» به ملکوت پر کشید. غوغا سالاران و سیاست بازان که چندین و چند سال بود برای فردا و فرداها برنامه ریزی می کردند،[۶۷] تلاش گسترده ای در ادامه آنچه پیشتر رقم زده بودند، آغاز کردند وبه گفته سلمان محمدی «کردند آنچه نباید می کردند»[۶۸] و به تعبیر ابی بن کعب «هالکان سیاست را به  گونه ای که گره زدند خود هلاک شدند و دیگران را نیز هلاک کردند»[۶۹] و به گفته سیاستمدارانه عمر بن الخطاب که پیشتر آوردیم: «اراده رسول الله جامه عمل نپوشید و…».

    فاطمه اطهار سلام الله علیها برای بر کشیدن «حق ولایت ولایت حق» به پاخاست و افزون بر تلاش های بسیار و ضربه ها و ستم هایی که دید، در مسجد جامعه اسلامی را به چالش کشید و با خطابه ای سترگ داد نامه ای حیرت آور رقم زد؛ داد نامه ای که نفس ها را درسینه ها حبس کرد؛ اشک ها را بر گونه ها جاری ساخت وخلیفه به ناچار و برای وارونه سازی حقایق، دست به جعل حدیث زد و… .[۷۰]

    اکنون و پیشتر از آنکه به گزارش موضع ابن تیمیه بر پایه تحلیل و تحقیق حضرت استاد بپردازم، به نقل قصه ای می پردازم که خواندنی است. ابن ابی الحدید می گوید:

    از علی بن فارقی مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم: فاطمه (سلام الله علیها) در ادعایش صادق بود؟ گفت: بلی! گفتم پس چرا ابوبکر فدک را پس نداد، که بی گمان در نزد او نیز فاطمه صادق بود. استاد با اینکه مردی بود رازدار و نگهدارنده حریم که بسیار کم شوخی می کرد، سخنی لطیف و نیکو گفت، و آن اینکه اگر ابوبکر آن روز به محض ادعای فاطمه «فدک» را می داد، فردای آنروز می آمد و «خلافت» را برای همسرش می خواست و او را از جایگاهش به زیر می کشید، و ابوبکر نمی توانست اعتذار جوید و تن زند؛ چون با بازگرداندن فدک، صداقت فاطمه را علیه خود استوارساخته بود. این سخن، استوار است، با اینکه استاد آن را از سر مزاح گفت.[۷۱]

    ابن تیمیه سوگمندانه مجموعه رویارویی فاطمه اطهر سلام الله علیها را در برابر آن همه حق کشی، حقیقت ستیزی و حق ربایی و حقیقت نمایی ستم گستری و عدالت نمایی این گونه می نمایاند: ۱. به گونه ای چنگ انداختن به جلوه های دنیایی است. ۲. (نعوذ بالله) شیوه برخورد شیوه تعامل منافقان است. ۳ . اینکه فاطمه از خلیفگان روی برتافت وسخن گفتن با آن غاصبان حق را برنتابید، قدح اوست و نه خلفا. ۴. اینکه فاطمه وصیت کرد شبانه و به دور از چشم ستم بارگان و اذیت و آزار آفرینان دفن شود، شایسته ملامت و نکوهش است. ۵. فاطمه وحدت جامعه را به هم ریخته، تفرقه ایجاد کرده، از حکم الهی روی برتافته است… .

    اکنون اگر این خامه سرکشی کند وبنویسد: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً» و بنویسد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً ظلماً وَعُلوّاً» و بنویسد: «زهی بی شرمی، زهی جلافت، زهی سفاهت، زهی دریدگی وحق ستیزی…»، آیا سزاوارنیست؟!

    اکنون اگر از ابن بطوطه بیاوریم که گفته است: «… عقلش پاره سنگ بر می داشت»[۷۲]. و از زنده یاد، محقق باریک بین و «مستبصر» گرانقدر سعید ایوب نقل کنیم که نوشته است: «از آنچه آوردیم، می دانیم که ابن تیمیه بر عقل لجام زده و ژرف نگری را به یک سو نهاده و جز به آنچه خود اندیشیده روی نیاورده و از حقیقت روی برتافته است».[۷۳] و از محقق فقید مصری دکترعلی سامی النشارگزارش کنیم که او را به: «مغالطه، دروغ، یاوه گویی، زورگویی، کینه ورزی، دشمنی و …»[۷۴] نسبت می دهد، و… و… روا نیست؟! حقاً او را ردایِ «استکبار» زیبنده است و جامه «حق ستیزی.

    به هر حال، استاد مستندات همه این موارد را که ما فقط عناوین آنها را آوردیم، از آثار ابن تیمیه گزارش می کنند و آن گاه به نقد و تحلیل و تزییف آنها می پردازند و نشان می دهند جناب شیخ الاسلام تا چه میزانی از «ادب بحث و ادب نفس» به دور هستند، و نشان می دهند در تاریخ اسلام حتی در میان «نواصب» ابن تیمیه تنها کسی است که با نهایت معیار شکنی و خشک سری به «قدح» برترین بانوی بهشتیان فاطمه اطهر سلام الله علیها پرداخته است. برای نمونه بنگرید آیا حیرت آور نیست که ابن تیمیه، سخن معجزه آسای رسول الله را که فرمود: «یا فاطمه ان الله یغضب لغضبک و یرض لرضاک…»، تکذیب می کند و در نهایت حق ستیزی می نویسد: «کذب منه (من العلامه الحلی) ما رووا هذا عن النبی صلی الله علیه (وآله) و سلم و لا یعرف هذا فی شی من کتب الحدیث المعروفه و لا له اسناد معروف عن رسول الله صلی اللله علیه (و آله) و سلم لا صحیح ولا حسن» (ص ۲۳۰).

    روشن است که در این موضع گیری «مناقب ستیزیِ «آشکاری کرده است و چنین است که حضرت استاد، استناد به کتاب های مهم و با تصریح به «تصحیح و تحسین» روایت، پاسخ داده اند. سخن در معرفی تحلیلی و گزارش محتوایی این کتاب جلیل به درازا کشید؛ با این همه نمی توانم از بخشی دیگر از یاوه های جناب شیخ الاسلام که حضرت استاد آورده اند و نقادی کرده اند، بگذرم و آن اینکه:

    اندوه فاطمه (سلام الله علیها) بر بدرود رسول الله اندوهی است بر آنچه از دست رفته و بازگشت ندارد و چنین اندوهی مذموم است؛ افزون بر آن بر پایه نقل شیعیان و جز آنها فاطمه (صلی الله علیه و آله) بر ماجرای فدک اندوهناک شد و گریست و این نیز مذموم است؛ چون برای فقدان دنیاست و… .

    ابن تیمیه اندوه فاطمه اطهر (سلام الله علیها) را با اندوه ابوبکر می سنجد وآن را برتر می داند و می کوشد با بافتن یاوه هایی «قدح» بر آن تجسم عینی پیراسته جانی و تبلور پاکی و ارجمندی و… را روا دارد. شگفتا! اندوه بر رحلت رسول الله چون رفته و باز نیاید مذموم است؟! تیر جانی، دل مردگی، گستاخی، تاریک دلی و خود مرادی برایندی جز این دارد؟! این همه یعنی عاطفه را یکسر به یک سو هشتن و قلب و دل و جان را به سیاهی و تباهی کشاندن و… بیفزایم که آیا واقعاً فاطمه اطهر (سلام الله علیها) برای «فدک» می نالید؟! و از اینکه فدک از دست رفته بود، اندوگین شده بود؟!

    بعید است ابن تیمیه دست کم یک بار در عمرش خطبه معجزه آسای فاطمی  را نخوانده باشد و بر چگونگی آن آگاهی نیافته باشد.

    درونمایه عظیم و محتوای جلیل و بیدارگر آن خطبه، آیا نشانگران نیست که فاطمه به «بازگشت جاهلیت» می نالد، و از اینکه حقیقت در غوغا سالاری مسخ می شود، اندوهگین است و از اینکه «حقایق الاهی» یکسر در مسلخ سیاست با «تیغ نیرنگ» گردن زده می شود، سرشک اشک می بارد؟! راستی! چه اندازه از آن خطابه بی بدیل تاریخ سخنوری انسان درباره فدک است؟![۷۵] باز هم بگوییم: «كَبُرَت كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً…»، و نقد مفصل تر این سخن بی بنیاد را در متن کتاب استاد مطالعه کنیم (ص ۲۴۰ ـ ۲۴۶) .

    موضع ابن تیمیه درباره شهادت امام حسین (علیه السلام)

    بی گمان قیام اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در تاریخ اسلام بل در تاریخ انسان به لحاظ خاستگاه اعتقادی و فرهنگی و جان مایه معنوی و الاهی و انسانی و درونمایه های معرفتی و شناختی و آثاری که در تاریخ اسلام بر جای نهاد و… بی نظیر است. در تاریخ اسلام هیچ حادثه ای را نمی توان یافت که تا این حد ذهن و زبان و بیان و بنان عالمان، متفکران، اندیشوران و آزادیخواهان را به خود معطوف داشته باشد. عشق به حسین بن علی (علیهما السلام) تمامت مرزها: مرزهای جغرافیایی، انسانی و مکتبی ومسلکی را در نوردیده است؛ تمام آنان که از سر تأمل به این حادثه اندیشیده اند و به ابعاد و اعماق قصه در نگریسته اند، انگشت حیرت به دندان گزیده، از آن همه حق گرایی، مقاومت، شهامت، صراحت، صداقت، کرامت و… ورادی و انسانیت شگفت زده شده اند.[۷۶]

    در جهان اسلام عالمان، متفکران و محققان بزرگی فراتر از بنگرش مذهبی و مسلکی با اعجاب بدان قیام الهی نگریسته اند، و بسیاری با تامل و دقت دریافته و تصریح کرده اند که قیام امام در آن شرایط ویژه تاریخ اسلام حرکتی بود نجات بخش، تحریف زدای بیدارگر و در جهت حراست و حفاظت از تمامت اندیشه اسلامی و قرآنی که نزدیک بود با چیرگی گسترده بنی امیه بر تمام ابعاد جامعه اسلام از بیخ و بن بر کنده شود. قیام اباعبدالله الحسین به تعبیر دقیق مفسر بزرگ معاصر سید قطب، مصداق روشن «نصرت الهی» بود برای پیروزی حق بر باطل و روشنایی بر سیاهی، تاریکی جهل و… . او در ضمن تفسیر آیه مبارکه «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر ۵۱)، در پاسخ به این پرسش که «پیروزی کدام است و شکست کدام؟» تصریح می کند: در نگاه کسانی که از گستره بسیاری در بینش برخوردار نیستند، شکست ها وپیروزی ها کوتاه است و زودگذر، اما آنان که نگاهی بلند دارند و فردا و فرداها را می نگرند؛ و بر عاطفه، کرامت، انسانیت نظر می کنند، در نگاه آنان «حسین بن علی» پیروز است نه در میان پیروانش ویژه خودش، بلکه در میان تمامت مسلمانان و… .[۷۷]

    اکنون و در این مقال، مجال آن نیست که از چگونگی وچرایی قیام الهی آن پر فروغ ترین چهره خونین تاریخ و ابعاد و بازتاب هایش سخن گفت و از نقش آفرینی آن قیام مقدس در حراست مکتب، حفظ دین وحفاظت آیین الهی سخن به میان آورد، خوشبختانه  عالمان از دورترین روزگاران، افزون بر ثبت و ضبط دقیق حوادث، رویدادها و جریان های این حرکت سترگ، به تشریح ابعاد قضیه نیز پرداخته اند؛ بن مایه ها و ریشه ها را نیز کاویده اند و به صراحت قیام کربلا را رویارویی دوسوی: انسانیت و ضد انسانیت، کرامت و ذلت و سفاهت و عدالت گرایی و ستم گستری طبیعت نیک نهادی و پاک سرشتی و خیره سر تاریک نهادی و تیره جانی و… دانسته اند.[۷۸]

    حتی خاور شناسان دگر اندیشی با تحلیلی بیرون از چارچوپ مکتبی و مذهبی و با در نگریستن به پیشینه ها، و سیر حوادث و موضع ها و تصریح های حا کمان بر این باور رفته اند که قیام امام حسین نجات بخش اسلام، دین و مکتب الهی بود، و اگر شکل نمی گرفت و جامعه اسلامی از آن خواب خرگوشی و از آن ایستایی «مزار آباد گونه بی تپش» بر نمی خاست، نه از «تاک نشان بود و نه از تاک نشان». از میان تصریح ها، داوری ها، و… به نتیجه تحلیل یکی از متفکران معاصر اهل سنت بنگرید: «امام حسین علیه السلام می دانست که اگر قیام نمی کرد، از شریعت جدش محمد مصطفی هیچ جلال و شکوه و اثری در دل ها و جان ها باقی نمی ماند».[۷۹]

    اکنون روشن است که امویان در ستیز با تمامت اسلام بود که آن جنایت هولناک را مرتکب شدند و پیشوای آن «قیام مقدس» را بدان گونه به شهادت رساندند و زنان و فرزندان فریاد گران علیه جباریت و ستم را در دیه ها و آبادی ها، در بیابان ها و صحراها در کوی ها و برزن ها به اسارت گرداندند، درباره چگونگی این قیام الهی چه بگویند؟ وچون فضاحت بالا گیرد و زشتی ها و پلشتی های آن تا اندرون کاخ را با دگرگونی مواجه کند به چه توجیه ها و وارونه سازی ها دست یازند؟ و برآن نمط و منوال رفته اند عالمان اسلام اموی، مفسران «تسنن ابوسفیانی» و موضع داران جهالت و ضلالت و در قله تمامت این بی آزرمی ها شیخ الاسلام اموی مسلکان، یعنی توجیه های ناموجه و بهانه تراشی های نااستوار.

    اکنون استاد پس از آنکه حقایق بسیاری بردایره ریختند و «طشت رسوایی» اموی خویان را از بام تحقیق فرو افکندند و «ناقوس» فضاحت های آنان را به صدا در آوردند در فصل پایانی کتاب می کوشند اندکی از بسیاری از ناراستی های این جریان را درباره قیام مقدس و الهی امام حسین برملا کنند. محقق نیک اندیش ما برای رسیدن به مقصود نکته های مهمی را چونان زمینه پژوهش پیش می افکنند: ۱. اینکه گویا کین ورزی به «آل الله» وصف آرایی در برابر حق آمیزه اسلام اموی است و به این حقیقت بسیاری از عالمان تصریح کرده اند؛ حتی ابن تیمیه ( ص ۲۵۶ ـ ۲۶۱). چنین است که ابن تیمیه می نویسد: بزرگ ترین سرزنش مردمان از بنی امیه ناسزاگویی آنان به علی است…!.[۸۰]

    ۲ . امویان در تمام دوران حاکمیت خویش افزون بر تصفیه فکری جریان «علوی»، بل «نبوی» به تصفیه فیزیکی شخصیت های منور «اهل بیت» و همراهان و همگان آنان دست می یازیدند که اوج این سفاکی و زشتی و پلشتی در جریان کربلاست.

    ۳ . تلاش مدرسه اموی به شرعیت بخشیدن به حاکمیت امویان و مالاً نامشروعی هر گونه قیام و حرکت علیه نظام اموی و حاکمیت یزیدی و… .

    پس از گزارش فهرستی از آنچه آمد و غیر از آن، نویسنده محقق بر پایه نصوص تاریخی و آثار معتمد ومؤثق اهل سنت گزارش هایی می آورد و از نگاه عالمان و محدثان اهل سنت «تصحیح» و «توثیق» می کند که همه و همه نشانگر این است که: یزید دستور به قتل امام داده بوده است. محفل آنچنان را برای حضور اسیران و «زهر چشم گرفتن از دیگران سامان داده بوده است…» (ص ۲۷۵ به بعد).

    حضرت استاد می کوشند اینگونه نقل ها را افزون بر منا بع و مصادر اهل سنت، از میراث مکتوب کسانی گزارش کنند که به لحاظ فکری و مشی اندیشگی اموی مسلک، «عثمانی اندیش» و از باورمندان به حاکمیت و حاکمان اموی هستند؛ چونان ذهبی و… . در ادامه بحث نویسنده به موضع محمد بن عبدالله معافری مالکی مشهور به «ابن عربی مالکی» پرداخته است که در مورد آنچه آمد، یعنی تقدیس یزید و شعار اموی دادن است.

    و… اگر از ابن تیمیه تیره جان تر و تاریک نهادتر و وارونه گوتر نباشد، دست کم همگون و همسان اوست (ص ۳۸ به بعد).

    مؤلف ارجمند در این مرحله از پژوهش نشان داده اند اکنون «وهابیان» چه سان بر همان طبل می کوبند و چگونه بر همان «نمط» می روند، و معاویه را «صحابی جلیل» و «خلیفه صالح» و «پیشوای عالم، مجاهد عادل…» (؟!) وصف می کنند ( ص ۲۸۶ به بعد) و می کوشند چیره ساختن یزید را بر سر نوشت جامعه اسلامی بدون مشورت بر پایه در نگریستن به «مصالح امت» و جلوگیری «از فتنه» و… بدانند. شگفتا از تأمل ها و دقت های وهابیان؛ گویا این حضرات بر این باورند که صفحات تاریخ یکسر بر چیده شده و از این روی هر گونه تحلیل باطل مدارگژگویانه را می توان بر خلق الله عرضه کرد و بدون اینکه آن سوی آن صفحات بر ملا شود و رسوایی به بار آورد.

    پیروان «تسنن ابوسفیانی» و «اسلام اموی» چنان که دیدیم و چنان که «افتد و دانی»، وقاحت را تا بدانجا پیش برده اند که به «تقدیس یزید» دست یازیده و ازآن تبلور عینی فساد و تجسم روشن کفر و الحاد «امیر المؤمنین» تراشیده اند تا فرزندان بی گناه «وهابیان» در مدارس سعودی درس بخوانند و برداشتن چنان پیشوایی ببالند.

    مؤلف ارجمند کتاب بدین سان تلاش می کنند نشان دهند «یزید بن معاویه» در بیان و بنان نمایندگان فکری اسلام اموی از چه جایگاهی برخوردار است، و در پی آن نشان دهند چه سان عالمان اسلام اموی می کوشند ساخت شخصیت یزید را از این جنایت هولناک بپیرایند و… .

    مؤلف ارجمند با عنوان «موضع نظریه پرداز اموی در مقابل یزید» نشان داده است ابن تیمیه بر «تواتر ایمان معاویه ویزید…» تصریح کرده اند ( ص ۲۶۲) و او را یکی از خلفای اثنی عشر تلقی کرده اند (ص ۲۶۴).

    ابن تیمیه بر این باوراست که بیعت و حاکمیت و سلطه یزید مشروع بوده و از صحت شرعی آنچنانی برخوردار بوده است (ص ۲۶۵). بر فرض اینکه کسی بر اساس نصوصی یزید را ظالم و فاسق بداند، این همه مجوز لعن او نیست؛ چرا که نصوصِ نشانگر جواز لعن، معارض دارد؛ مانند این است که امکان دارد توبه کرده باشد و دیگر اینکه خدمات بسیار مهم او به جهان اسلام (؟!) زشتی های او را محو می کند.

    در ادامه بحث محقق عالی قدر نشان داده است ابن تیمیه و همگنانش چه تلاش عبث و گسترده ای را به کار بسته اند تا نشان دهند قیام امام حسین ناروا بوده و به مصلحت دین و دنیا نبوده است؛ و صد البته برای اینکه نشان دهند «مرده ریگی» از حیا و شرم در وجودشان وجود دارد، تصریح کرده اند: حسین مظلومانه شهید شده است. اما اگر با بزرگان از «افاضل علم و دانش» مشورت می کردند و دست بدان نمی یازیدند، چنین و چنان می شد.[۸۱]

    با این همه ابن تیمیه برای اینکه اندکی از فضاحت ها و رذالت های بسیار یزید را بپوشاند، می کوشد نشان دهد او به «قتل» امام حسین امر نکرده بود؛ سر مطهر اباعبدالله الحسین را به مجلس آنچنانی نخواسته بود و بالاخره اسارت زنان و فرزندان کربلائیان اهل بیت دروغ است (همان، ص ۵۷ ـ ۵۸). شگفتا از این همه دریدگی و دریوزگی برای باطل گستری و حق ستیزی. باز هم بگوییم «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً…».

    و با این همه بال و پردادن به بافته هایی است که کسانی چون ابن تیمیه، ابن عربی مالکی، غزالی و همگنانشان بافته اند. نویسنده محقق کتاب دراین قسمت بر آن است که از این باده گساری همنشین «سگان» یعنی یزید بن معاویه چهره نمایی کند؛ اما پیش تر از آنکه گزارش خود را بر پایه مستندات مهم تاریخی و حدیثی اهل سنت بیاورد، چهار اظهار نظر نقل کرده اند از چهار تن از بلند آوادگان جهان اهل سنت که بسی خواندنی است: ۱. ابن جوزی؛ ۲. تفتازانی؛ ۳ . سیوطی؛ ۴. آلوسی، که سزامند چنان است که به لحاظ اهمیت و تنبه آفرینی که دارد، اینجا و قبل از آنکه خواننده ارجمند ما در متن کتاب بخواند. از نظر بگذراند. تفتازانی می نویسد:

    حقیقت آن است که خشنودی یزید به قتل حسین (علیه السلام) و شادمانی او برای آن و توهین اهانتش به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) متواتر معنوی است؛ گر چه تفصیل و جزئیات آن خبر واحد باشد. بدین سان ما در جایگاه او تردیدی نداریم، بلکه در بی ایمانی و کفر آن نیز لعنت خداوند بر او و یارانش و همراهانشان.[۸۲]

    شهاب الدین محمود آلوسی بغدادی نیز پس از بحثی دراز دامن درباره کفر و ایمان، لعن و عدم لعن و… یزید، و تصریح به اینکه او به رسالت نبوی باور نداشته است، می نویسد: «برخی لعن او را جایز ندانسته اند، اما: سوگند به خداوند اینگونه اندیشیدن گمراهی توبرتویی است (= ضلال بعید)؛ گویا همسنگ گمراهی یزید، بل فراتر از آن».[۸۳]

    حقاً سخن مهمی است؛ کلمه حقی است که بر زبان این مفسر جاری شده است. پس از یاد کرد این دیدگاه ها فرصت گزارش و نقد تلاشهای حیرت آور و گمراهی ابن تیمیه برای «تقدیس یزید» و از جمله تکیه بر روایت[۸۴] «اول جیش یغزو القسطنطنیه مغغور لهم» و چون یزید امیر این سپاه بود، پس به بیان نبوی، مغغور است.

    حضرت استاد با تحقیق و تتبع در آرای شارحان بخاری و مورخان و محدثان، نشان داده اند مؤلفان و محدثان و عالمان در اصل حضور یزید یک داستان اند و نه در دلالت این جمله به «غفران»، بل اعم اغلب بر عدم حضور یزید تصریح کرده اند (ص ۲۹۴ ـ ۳۳۰).

    بدین سان در قسمت های پایانی کتاب از یک سو شخصیت یزید بر پایه داوری های شخصیت های بزرگ اهل سنت گزارش شده است و از سوی دیگر جایگاه والای «تربیت حسینی» در نقل های محدثان اهل سنت از رسول الله (صلی الله علیه و آله) و آرا عالمان اهل سنت درباره آن؛ و با این، بژوهش پر نکته و تنبه آفرین محقق عالیقدر به پایان می رسد: تردیدی ندارم که خواننده پژوهشگر چون با تأمل در این اثر ارجمند بنگرد، افزون از دریافت روشی استوار و کارآمد در گفتگو با برادران اهل سنت به نکات بدیع و گرانقدری دست می یابد؛ حقیقت این است که اگر بر آنچه استاد در این بحث و پژوهش های دیگرش تأکید می کنند، عالمان، مبلغان و متفکران شیعی دقت کنند و حساب «اسلام اموی» را با جریان عام اهل سنت جدا کنند، مسیر برای گفتگو بسیار روشن ترخواهد بود و عالمان و فاضلان اهل سنت نیز اگر فارق از غوغا سالاری ها و جوآفرینی ها و میدان داری های اموی گرایان وهابی مسلک با پشتیبانی نفت، به حقایق الاهی بنگرند، خواهند یافت «حق» جز آن است که آنان می پندارند و تلاش می کنند به پندار بدهند «والحق احق أن یتبع».

    والله من وراء القصد

    منبع: آینۀ پژوهش، شماره ۱۳۳

     


    [۱]. ر.ک: محمد بن جمیل زینو؛ منهاج الفرقه الناجیة و الطائفة المنصورة علی ضوء الکتاب و السنة؛ ص ۳۷. این کتاب در ضمن سلسله ای با عنوان «سلسلة التوجیهات شماره ۳» نشر یافته است. کتاب بدون تاریخ است، اما این بنده به یاد دارم که به سال ۱۳۶۲ که توفیق تشرف به «حرمین شریفین» رفیق گشته بود، آن را از «دکه های تبلیغات سعودیان» با کتاب های دیگری به عنوان هدیه دریافتم که بخوانم و توجیه شوم و «فرقه ناجیه وطائفه منصوره» را بشناسم (؟!) فاعتبروا یا اولی الابصار.

    [۲]. نیز برای نمونه ر.ک: «عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام» و یا «الاشاعرة فی میزان اهل السنة و الجماعة» و… .

    [۳]. برای نمونه ر.ک: الشیخ محمد بن عبد الرحمن المغراوی؛ المفسرون بین والتأویل والاثبات فی آیات الصفات؛ دار القرآن جمعیأ الدعوة الی القرآن والسنة، مؤسسة الرسالة، ۱۴۲۰ ق. او در این کتاب هر مفسری را که به اثبات صفات منصوص در آیات و روایات برای خداوند بپردازد، بر شیوه سلف می داند و آن را می ستاید؛ مانند «ید الله فوق ایدیهم: خداوند دست دارد و…» و هر آنکه ظاهر اینگونه صفات را که نشانگر تجسیم است، تأویل می کند، از دیدگاه نویسنده «خلفی» است و منحرف؛ البته این انحرافِ از «امت وسط» که «اهل السنة والجماعة» هستند، کم و زیاد دارد.

    اکنون شایسته است خاطره ای بیاورم: در یکی از سال های تشرف به «حرمین شریفین» (۱۳۷۶) در «بعثه مقام معظم رهبری» بودم؛ بنا بر این بود که در محضر برخی استادان به مراکز علمی، آموزشی، پژوهشی، دانشگاهی عربستان سری بزنیم و آگاهی هایی فراچنگ آوریم. روزی راهی «دانشگاه مدینه منوره» شدم (در مقامی دیگر از این دیدار سخن گفته ام، غبار راه طلب، دفتر اول، ص ۳۶۲ به بعد). از جمله به تفصیل از کتابخانه دانشگاه که حقاً کتابخانه بزرگی بود و به گفته مدیر کتابخانه بیش از هشتاد هزار جلد کتاب داشت و به گونه قفسه باز اداره می شد، دیدن کردم. در جستجو و تأمل ـ که دوبار انجام شد ـ هرگز و هرگز یک کتاب درباره تصوف، معتزله، عرفان (= شیعه که معلوم است) ندیدم؛ البته نقد و رد و اتهام فراوان. روز اول به مدیر کتابخانه گفتم که در این سال های اخیر استادان ودانشجویان شما در این دانشگاه در نقد تشیع، تصوف، اعتزال حتی وجوهی از اشاعره فراوان نوشته اند؛ منابع بسیاری از صاحبان این جریان ها وبه خامه مؤلفان این نحله ها آمده است؛ اما من از آن منابع ومصادر وپژوهش ها در این سالن هیچ اثری نمی بینم. روز اول از پاسخ طفره رفت وبرای بار دوم هم که پرسیدم، تن زد، اما روز دوم که پرسیدم برخاست مرا هدایت کرد به گوشه ای از سالن که دربی داشت کوچک وقفل زده وگفت اینجا «سالن کتاب های ضاله» است. استادان ودانشجویان که زیر نظر استادان بایدچنان پژوهش هایی را سامان دهند، با مجوز ویژه وارد این سالن می شوند ومیراث مکتوب فرقه ها را نقد می کنند!

    [۴] . حدیث ثقلین مشهورتر وبلند آوازه تر از آن است که در این مجال و در این نگاه گذرا نیازمند توضیح ومستند سازی باشد. عالمان بزرگی به لحاظ جایگاه والای این حدیث و نقش تعیین کننده آن در «مرجعیت علمی» «آل الله» پژوهش هایی سترگ وفرا بنیادی درباره آن پی نهاده اند که از جمله می توان به بحث شورانگیز وبسیار گسترده وحیرت آور مدافع بی بدیل «ولایت» آیت الله علامه میرحامد حسین هندی درباره «ثقلین» در دانشنامه ولایی بی نظیر «عبقات الانوار» ونیز تلخیص آن در مجلدات ۱ ـ ۳ از مجموعه ارجمند «نفخات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار» اشاره کرد؛ وقدر دانی کنم از مجموعه ارجمند  «موسوعه کتاب الله واهل البیت فی حدیث الثقلین» که محققان مدرسه امام باقر (علیه السلام) در دو بخش در مصادر اهل سنت ودر مصادر شیعه به آن پرداخته اند.

    نیز از «موسوعة حدیث الثقلین القسم الاول حدیث الثقلین فی مصنفات الامامیه من القرن الاول الی القرن العاشر الهجری» تألیف «مرکز الابحاث العقائدیة» قم. نیز از پژوهشی نوآیین وسودمند و خواندنی «المرجعیة» فی ضوء حدیث الثقلین، دراسة وتحلیل، السید راضی الحسین، المجمع العالمی لأهل البیت.

    [۵] . الاصول من الکافی؛ ج ۲، ص۴۱۵.

    [۶]. برای آشنایی با اندیشه عثمانی گری، و مواضع « عثمانیه»، ر.ک: محمد رضا هدایت پناه؛ بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا؛ چ۲، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۹، به ویژه از ص ۳۴ به بعد… .

    [۷] . شیخ الاسلام تقی الدین احمد بن تیمیه الحرانی؛ مجموعه الفتاوی؛ اعتنی بها وخرج احادیثها عامر الجرار؛ انوار الباز، ص ۵۱۴. برای اساتید حدیث بسیار مهم وارجمند منزلت و ابعاد گونه گون آن باید نگریست به حدیث منزلت از مجموعه بسیار سترگ «عبقات الانوار» و نیز «نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار» ج ۱۷ و  ۱۸ و نیز کاظم عبودی الفتلاوی؛ الکشاف المنتقی لفضائل علی المرتضی (علیه السلام)؛ نجف: مکتبة الروضة الحیدریة، ۱۴۲۶ ق، ص ۱۸۸ ـ ۱۹۷.

    [۸] . «القدر عند ابن تیمیه». راشد غنوشی در این کتاب، تعبیر یاد شده را به کار برده است (ر.ک: نقد الخطاب السلفی؛ ص ۱۹).

    [۹] . همان، ص ۲۰.

    [۱۰] . همان.

    [۱۱] . همان، ص ۷. بیفزایم که در روزگاران گذشته نیز عالمان با شیوه برخورد ابن تیمیه و دیگران همسو نبودند و روش او را تخطئه می کردند (آیت الله سبحانی؛ ابن تیمیه فکراً و منهجاً، مقدمه).

    امروز نیز بسیاری از فاضلان با هوشمندی رویکرد او به بحث های اعتقادی، اجتماعی و رویارویی با عالمان و صاحبان فرق را نمی پسندند. برای نمونه، ر.ک: موارد و صفحات بسیاری از کتاب مهم «نشأة الفکر الفلسفی» دکتر علی سامی النشار که مؤلف با اینکه در مواردی با توجه به جنبه های مثبت و روشنگرانه ـ به نگاه او ـ وی را ستوده است، اما  در مواردی دیگر و بسیاری او را با عناوینی چون «تخبط، بیراهه روی، شیطان زدگی» (نشاء الفکری الفلسفی، ج ۱، ص ۳۵۶. نیز: مغالطه، ج ۱، ص ۳۵۸. کینه ورزی و دروغ گویی، ج ۱، ص ۳۳۲، ح ۳۹۲۲ و…) نکوهش کرده است.

    دکتر محمود السید صبیح در کتاب ارجمندش «اخطاء ابن تیمیه فی حق رسول الله و اهل بیته» وارونه گویی ها، دروغ ها، کژ فهمی ها و نا استواری های ابن تیمیه را در مسائل اعتقادی، تاریخی، رجال و نسبت های گونه گون به شخصیت های مهم تاریخی اسلام بر ملا کرده، و نشان داده است چسان ابن تیمیه در مواردی چشم بر همه حقایق می بندد و از سر حقد و حسد وکینه ورزی آشکارا دروغ می گوید، و چنین است پژوهش گرانقدر شیخ عبد الله هروی در کتاب «المقالات السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه» که گمراهی ها و کژروی های ابن تیمیه را در موضوعات مرتبط با: عقاید، تاریخ، حدیث، تفسیر و… آفتابی کرده است و نشان داده است او در پذیرش و نقد حدیث بر هیچ معیار درستی استوار نیست.

    [۱۲] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۶، ص ۵۱.

    [۱۳] .  نقل های این حادثه چنان که پیشتر آوردم، گونه گون است؛ اما محتوا یکی است و غالباً با درد گذاری ابن عباس که به هنگام نقل می گفته است: «الرزیة  کل الرزیة ما حال بین رسول الله (صلی الله علیه وآله) و بین کتابه مصیبت»: تمام مصیبت در مانع تراشیدن برای کتاب رسول الله (صلی الله علیه وآله) بود. اکنون سزامند است یاد کنم از درد گدازی، سوز و گداز و فسوس و اندوه گستری زنده یاد احمد یعقوب حسین «مستبصر برنا فکر اندیشه ور ـ در یاد کرد این حادثه و… النظام السیاسی فی الاسلام، ص ۱۱۹ به بعد. برای مطالعه گونه های مختلف نقل کلام خلیفه دوم وچرایی آن، ر.ک: همین کتاب، ونقل های مختلف آن بر پایه طرق بسیار در تتمة المراجعات (ت ۲۶۲ ـ ۲۶۷) چاپ شده در ضمن «المراجعات» تحقیق و تعلیق، حسین الراضی. نیز ر.ک: بحث فرابنیادی محقق عالیقدر آیت الله سید محمد مهدی خرسان به بعد. این بزرگوار افزون بر اینکه گونه های مختلف نقل را آورده اند، به تحلیل محتوای نقل ها پرداخته، دست های ناپیدای تحریفگر را نشان داده اند (موسوعة عبد الله بن عباس؛ ج ۱، ص ۲۴۶ به بعد) در مقامی دیگر از این ماجرا سخن گفته ام: مجله علوم حدیث سال اول، شماره اول، ص ۲۸ به بعد، «تدوین الحدیث عند الشیعة الامامیة»، ص ۵۶ به بعد و برای اندکی از مصادر آن ر.ک: صحیح مسلم؛ ج ۲، ص ۱۶. صحیح مسلم با شرح نووی؛ ج۱۱، ص ۹۴. مسند احمد بن حنبل؛ ج ۱، ص ۳۵۵. طبری؛ تاریخ الامم والملکوک؛ ج ۳، ص ۱۹۳. الکامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۲۰ و… .

    [۱۴] . رسول الله (صلی الله علیه وآله) چه چیزی را می خواست بنویسد که این غوغا بر کنار بستر آن سرور فراز آمد و نگارش آن آرمان در سینه آن بزرگوار ماند. ابن عباس می گوید پس از آنکه گفتند: هجر رسول الله. پیامبر فرمود: «مرا واگذارید، آنچه اکنون در آنم، بهتر است از آنچه مرا بدان می خوانید. آن گاه پیامبر بر سه چیز وصیت کرد: ۱. مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید؛ ۲. هیئتها (وفود) را همان گونه که می پذیرفتم، بپذیرید (مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۲۲) و سعید از سومی ساکت شد، و من (راوی) نمی دانم محمد از گفتن آن تن زد؟! یک بار هم راوی گفت: نمی دانم فراموش کرد؟ و بار دیگر سفیان (راوی) گفت: یا فراموش کرد و یا از گفتن خود داری کرد! (مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۲۲، تحقیق مؤسسه الرساله، ج ۳، ص ۴۰۹، محققان این چاپ در پاورقی نوشته اند: «اسناده صحیح علی شرط الشیخین» و آن گاه این گزارش را از منابع بسیاری دیگر از جمله: صحیح مسلم، ح ۱۶۳۷، سنن بیهقی، ج ۹، ص ۲۰۷، طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۲۴۲ و… تخریج کرده اند).

    اکنون بیفزایم که سومی را راوی فراموش کرده است! یا حافظه تاریخ آن را از یاد برده است؟! و یا به تعبیر دقیق تر تاریخ سازان نقل سوم را مصلحت ندانسته اند که گزارش کنند! زنده یاد فقید پژوهش دانش آیت الله سید عبد الحسین شرف الدین نوشته اند: «سوم همان چیزی بود که پیامبر آهنگ نوشتنش را داشت تا مردم از گمراهی نجات پیدا کند؛ لکن دست های آلوده سیاست، محدثان را به فراموشاندن آن مجبور ساختنه اند. این نکته ای است که مفتی حنفی «صور» حاج داود ددا بدان تنبه داده است (المراجعات؛ تحقیق حسین الراضی؛ ص ۳۵۴) و در توضیح آنچه پیامبر اراده نوشتنش را داشته است، نوشته اند: چون در کلام رسول الله به ژرفی بنگری که فرمود کاغذ و دوات بیاورید که چیزی بنویسم تا هرگز گمراه نشوید، و نیز در کلام دیگر آن بزرگوار بیندیشی که فرمود در میان شما دو چیز گرانبها نهاده ام که چون به آنها چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد، در خواهی یافت که موضوع در هر دو سخن یکی است. پیامبر می خواست در بستر مریضی، تفصیلی از آنچه در حدیث ثقلین مسلمانان را بدان ملزم ساخته بود، بنویسد. پیامبر از کلامش بازگشت و بر نگاشتن آن اصرار نورزید؛ چون پس از آن گفتگو، نوشتن جز اختلاف به بار نمی آورد و چون نوشته می شد، همه به مشاجره بر می خاستند که آیا به هنگام املا کردن، رسول الله (نعوذ بالله) هذیان می گفت و یا اینکه به استواری سخن می راند؟ چنان که در پیش دید آن بزرگوار اختلاف کردند. اگر پیامبر بر نگاشتن اصرار می ورزید، آن سخن را با نسبت دادن به «هذیان» بر نمی تافتند. بدین سان، حکمت بالغه آن بزرگوار اقتضا می کرد از نوشتن چشم پوشد و از اینکه آلوده ذهنان راهی برای طعن زدن در نبوت باز کنند، جلوگیری نماید ـ نعوذ بالله و نستجیر به ـ دیگر پس از این گفتارها و مشاجره معارضه، چه اثری برای نوشتن؟! (المراجعات، ص ۳۵۶. نیز ر.ک: احمد حسین یعقوب، النظام السیاسی فی الاسلام؛ ۱۱۹ و سعید ایوب؛ معالم الفتن؛ ص ۲۵۹ ـ ۲۶۷. نیز ر.ک: بحث ارجمند آیت الله سید محمد مهدی خرسان در «موسوعة عبد الله بن عباس، ج ۱، ص ۳۸۷ به بعد، که گونه های مختلف توجیه عالمان را در معنا و مصداق اراده رسول الله (صلی الله علیه وآله) برای نوشتن آورده و نقد کرده اند.

    بر تمام آنچه آورده ایم، بیفزایم شاهکار جناب شیخ الاسلام را. او بر این باور است که در تحقق خلافت «نص» مهم است و رسول الله (صلی الله علیه وآله) برای پس از خود به صراحت ابوبکر را نصب کرده است، و در استانه رحلت و در حال «احتضار» نیز «قلم و دواة» خواست تا برای ابو ابکر بنویسد نه آنگونه که «روافض» می پندارند و اینکه ابن عباس گفت «الرزیه مصیبت» مصیبت «شک کسان  در خلافت ابوبکر» بود (جامع المسائل؛ المجموعة السابعة، ۲۶۸ ومنهاج السنیه النبویة؛ ج ۳، ص ۵۳۲ ـ ۵۳۳). حتماً اندوه گساری و گریه ابن عباس هم برای جلوگیری از «نص» بر خلافت ابوبکر بود! آیا این همه یاوه گویی حیرت آور نیست؟!

    [۱۵] . معالم الاسلام الاموی؛ ص ۱۳.

    [۱۶] . رسول الله چون در اوج اقتدار وارد مکه شد و آن سرزمین الهی را فتح کرد، و مسجد الحرام و کعبه را از لوث شرک وبتان پیراست، بسیاری اسلام و آیین محمدی را پذیرفتند؛ چه از سر باوری درست و چه از سر ترس و وحشت و تسلیم در زیر برق شمشیر؛ ابو سفیان و وابستگانش که تا آخرین لحظات مقاومت کرده بودند، تسلیم شدند و به واقع ایمان نیاوردند. رسول الله از سر امتنان بدان ها فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء». از آن روز عنوان «طلقا ـ آزاد شدگان» چونان ننگی بر پیشانی آل ابو سفیان ماند. همان که پیام آور بزرگ خون و شجاعت، قهرمان بی بدیل حق گویی و حق نمایی به ظاهر در اسارت حضرت زینب کبری در اوج جباریت یزید و در دار الاماره آن باده گساز هرزه فریاد زد: «… أ من العدل یابن الطلقاء…» (بلاغات النساء؛ ص ۳۵ ـ ۳۶ و حیاة الامام الحسین؛ ج ۳، ص ۳۸۹).

    وبا این عنوان پیشینه پست نیایی او را به یادش آورد؛ و همچنان عنوان «طلقاء» و «حزب طلقاء» برای آنان ماند (ر.ک: تاریخ الخمیس: ج ۲، ص ۸۵. الصحیح من سیرة النبی الاعظم؛ ج۲۲، ص ۱۱۱، رسول جعفریان؛ سیره رسول خدا؛ ص ۶۲۹، همو، تاریخ تحول دولت و خلافت؛ ص ۱۳۶ و ۱۹۳).

    [۱۷] . نشأة الفکر الفلسفی؛ ج ۲، ص ۱۹. دکتور سامی النشار در موارد متعددی در کتاب یاد شده از «حزب اموی» یاد کرده و معاویه را «طلیق ابن طلیق» نامیده و تصریح کرده است که او و پدرش هرگز ایمان نیاوردند (نشأة الفکر الفلسفی ج ۲، ص ۱۹ و ۴۶) و… شگفتا که ناشری معتبر در قاهره مانند «دار السلام للطباعة و النشر و التوزیع و الترجمة» که بعد از مرگ نشار کتاب را با ظاهری آراسته به چاپ سپرده است، تصریح نشار به ایمان نیاوردن معاویه را حذف کرده است (ج ۲، ص ۷۰۱، بسنجید با: چاپ دار المعارف، ص ۴۶). نشار صحابه را یکسر «تعدیل» نمی کند وگاه بدان ها «طعن» می زند. ناشر « امین!» در موردی که نشار درباره ابو سفیان سخن گفته،  از استادی خواسته است تا درباره ابوسفیان و صحابیان یکسر مطالبی بنویسد (ج ۱، ص ۲۱۰ ـ ۲۱۱). آن گاه در موارد متعددی که با اندیشه نشار همسو نیست، به این توضیح ارجاع دهد و موارد را با نهایت دریدگی حذف کند. شگفتا ناشر چگونه به خود حق می دهد دست به چنین فضاحت فرهنگی بزند. جناب ناشر مورد یاد شده را حذف کرده است، اما گویا چون یسکر و با دقت همه موارد را ندیده است، از چشم او دور مانده است؛ سخن نشار که در مقدمه جلد ۲ و با تصریح به ایمان نیاوردن معاویه مقدمه را رقم زده است (ج ۲، ص ۶۶۵). بیفزایم که این رفتار بسیار زشت را اکنون سال های سال است که عالمان و ناشران بر خلاف خوی علمی و ادب پژوهش در جهان اهل سنت انجام می دهند و در متون کهن بدان گونه که می خواهند دست می برند (ر.ک: دراسات فی التاریخ و الاسلام؛ ج ۱، مقالة اعرف الکتب المحرّفة، ص ۱۱).

    [۱۸] . این حقیقت را بسیاری از محققان که تاریخ اسلام  آن را به ژرفی تحلیل کرده اند، دریافته اند و بر آن تاکید کرده اند. دکتر علی سامی النشار به درستی نوشته اند: « اسلام اموی» با اسلام نبوی دو چیز است و جدای از هم. او می نویسد: «اسلام رسول الله را اسلام اول می نامم که در آن دین بنیاد دولت است؛ و از این روی در جامعه ای که در آن دین حاکم است، زهد میگسترد، قرآن سفره گسترده خداوند و برای بیداری تلقی می شود وبرآیند آموزش آن به مثل کمیل ابن زیاد است… و اسلام دوم، اسلام عثمانی، اموی است که دولت را بنیاد دین می داند؛ بدین سان به انباشتن ثروت می انجامد و حاکمان از «رنج مردم گنج» فراهم می آورند و… (نشأة الفکر الفلسفی؛ ج ۳، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۱، با تلخیص و گزارش).

    مفسر عالی قدر قرآن، استاد محمد تقی شریعتی نیز با این تعبیر یاد میکردند وگاه با «حزب اموی» که آن را «خطرناک ترین احزابی می دانستند که در مقابل اسلام قرار گرفته بودند وسخت بر زیان اسلام می کوشیدند» (خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت؛ ص ۱۴۸). زنده یاد دکتر علی شریعتی نیز بر این باور بود و گاه از جریان اموی در تاریخ و تمدن اسلامی با عنوان «تسنن اموی» یاد می کرد، که ویژگی آن کینه توزی، هجوم بر باورهای راستین و تشیع بوده است.

    [۱۹] . منهاج السنة النبویة؛ ج ۱، ص ۴ ـ ۹.

    [۲۰] . کهف: ۵.

    [۲۱] . از احادیث بسیار مهم و شایان توجهی است که رسول الله (صلی الله علیه وآله) برای استوار سازی پیشوایی امت فراز آورده اند و محدثان و متفکرانی که بر پایه سمت و سوی دیکته شده از سوی سلطه گام بر می داشتند و بر شیوه حقیقت ستیزی قلم می زده اند، به ویژه اموی مسلکان بسیار با آن بازی کرده اند. درباره منابع روایت و تحلیلی دقیق دربارده آن ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابیطالب؛ ج ۱، ص ۳۲۴. نیز تحلیل ارجمند دکتر محمد بیومی مهران، دانشور سنی نیک اندیش مصری را که با توجه به واقع زندگانی کسانی را که حزب اموی مصداق حدیث دانسته اند، از پذیرش آن تن زده و صریحاً نوشته است: با توجه به آنچه آمد، دوازده امیر یا خلیفه در نگاه من، بی گمان اهل بیت نبوی شریف هستند. سروران کریم و نیک گستر، علی (علیه السلام) و… الامام الحجّة محمد المهدی (ر.ک: الامام واهل البیت؛ ج ۲، ص ۵۶ ـ ۷۲).

     [۲۲] . منهاج السنة النبویة؛ ج ۸ ص ۲۳۸ ـ ۲۴۲.

    [۲۳] . معاویه اولین کسی است که قرائت «بسم الله الرحمن الرحیم» را از سوره های قرآن کریم منع کرد، و اکنون بنگر در «جزئیت بسمله و عدم آن در قرآن» در کتاب های فقهی مدرسه خلفا چه غوغایی است. فخر الدین رازی به هنگام بحث از «بسمله» و جزییت آن بدین نکته تنبه داده است (التفسیر الکبیر، ج ۱، ص ۱۷۵)؛ طرفه آنکه علی (علیه السلام) هشدار می داده است که «بسم الله الرحمن الرحیم» بزرگ ترین  آیه قرآنی است و آن را از قرآن دزدیدند (تفسیر عیاشی؛ ج ۱، ۳۵/۱۲) و چنین است تصریحات عبد الله بن عباس، ترجمان قرآن و شاگرد مخلص علی (علیه السلام) (ر.ک: سنن بیهقی؛ ج۲، ص ۲۲۴۱. الدر المنثور؛ ج ۱ ص ۳۰؛ موسوعة مدرسه مکه فی التفسیر «تفسیر عبد الله بن عباس» ج ۱، ص ۱۰).

    [۲۴] . نمل: ۱۴.

    [۲۵] . نحل: ۱۲.

    [۲۶] . سباء: ۲۴.

    [۲۷] . ابراهيم بن موسی الغرناطی الشاطبی؛ الموافقات؛ تحقیق: مشهور بن حسن آل سلیمان؛ ج ۴، ص ۴۴۶. داستان «حجیت سنت صحابه» در «مکتب خلفا» داستانی دراز دامن و دارای ابعاد گوناگون است که اکنون مجال پرداختن بدان نیست. عالمان مکتب یاد شده ضمن اینکه در استوار سازی این دیدگاه درکتاب های «اصولی» و گاه در پژوهش های مستقل بسیار کوشیده اند، در مواردی به پیامدمای ناهنجار و ناپذیرفتنی دیدگاه عدالت صحابه به گونه مطلق پی برده، به چاره سازی روی آورده اند (برای نمونه، ر.ک: عیاد أیوب الکبیس؛ صحابة رسول الله فی الکتاب و السنة. نیز: محمد بن محمد الغزالی؛ المصتصفی فی علم الاصول؛ ج ۲، ص ۴۵۰).

     [۲۸] . محض نمونه برای آشنایی با محتوای «جامح بخاری» که «صحیح» نامندش و چگونگی نقل ها و راویان او ر.ک: محمد صادق نجمی؛ سیری در صحیحین. سامراسلامبولی؛ تحریر العقل من النقل وقرائة نقدیه لمجموعة من احادیث البخاری و المسلم. محمد جواد خلیل؛ کشف المتواری فی صحیح الباری. هاشم معرف الحسنی؛ دراسات فی الحدیث و المحدثین. حسین الهرساوی؛ الامام البخاری وصححه الجامع مع المختصر. الحدیث و القران. اسماعیل الکردی؛ نحو تفعیل قواعد نقد متن الحدیث دراسة تطبیقیة علی بعض الحادیث الصحیحن و شیخ محمد حسین مظفر؛ الافصاح عن احوال الرواة الصحاح که با پژوهشی ژرف، صحاح را ارزیابی و معرفی کرده اند (ص ۳۵ ـ  ۵۸).

    [۲۹] . مسند احمد بن حنبل؛ ج ۴ ص ۱۳۱ و ج ۵، ص ۱۱۶،  دار احیاء التراث العربی. سنن أبی داود؛ ج ۲ ، ص ۶۱۰. سنن بیهقی (الکبری)؛ ج ۹، ص ۵۵۶.  دلائل النبوة ومعرفة احوال صاحب الشریعة؛ ج ۶، ص۵۴۹. المستدرک علد الصحیحین؛ ج ۱، ص ۱۹. این سخن رسول الله حقاً اعجازی شگفت است در نمایاندن حرکت های فرهنگی آینده امت و پیشگویی استواری از آنچه چهره بست و از این روی بیهقی آن را در «دلائل النبوه» آورده است. برای تحلیلی درباره آن ر.ک: تدوین الحدیث عند الشیعة الامامیة، ص ۱۰۴ به بعد.

    [۳۰] . پیشتر در این باره سخن گفتیم و منابع این جریان را آوردیم (ر.ک: پاورقی، ش ۱۱).

    [۳۱] . رسول الله (صلی الله علیه و آله) در میان صدها وصف شکوهمند از امیرمؤمنان و تنبه دادن امت به اینکه اگر به بیشوایی علی (علیه السلام) گردن نهند، در مسیرحق خواهند بود و بر «صراط مستقیم» از جمله در برابر پرسش برخی ازصحابیان که بیشوایی را به چه کسی وانهیم، فرمودند:

    اگر علی (علیه السلام) را امیر قراردهید  ـ  که چنین نخواهید کرد ـ او را هدایت یافته ای هدایت آفرین خواهید یافت که شمایان را به «طریق مستقی» و «راه روشن» خواهد برد. «فرائد المسلمین؛ ج ۱، باب ۳۵). نیز ر.ک: نجم الدین عسکری؛ علی و الخلفا؛ ص ۱۶۹به بعد که گونه های مختلف نقل را با طرق مختلف و توضیحات روشنگری آورده است.

    تردیدی نیست که این حقیقت را آنان می دانستند و بدان تصریح هم می کردند، و صد البته در مقابل چرایی وجوّسازی «توجیه های ناموجهی» تراشیدند. روانشاد آیت الله احمدی نصوص بسیاری را نشانگر این واقعیت تلخ آورده اند، از جمله اینکه: هان ابن عباس! به خداوند سوگند! همراه و بزرگ شما شایسته ترین بود برای حکومت پس از رسول الله، جز آنکه ما بر دو چیز هراسان بودیم (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید؛ ج ۲، ص ۵۷، ج ۶، ص ۳۲۶، ج ۱۲، ص ۵۱ ـ ۵۲ و ظلامه الزهراء فی النصوص و الآثار؛ ص ۵۶ به بعد). نیز بدین سان گویا می پنداشت برای مخاطبش پذیرفتنی است که بگوید: رسول الله در هنگام مریضی می خواست علی (علیه السلام) را برای خلافت یاد کند، ولی من جلو گرفتم و مانع شدم… وخداوند خواست آنچه را که شد!! (شرح ابن ابی الحدید، ج ۷۹، ص ۱۲ و بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۵۵۵).

    [۳۲] . سیوطی؛ تاریخ الخلفاء؛ ص ۱۹۱.

    [۳۳] . الصواعق المحرقة؛ ج ۲، ص ۳۵۳ ومعالم؛ ص ۸۱.

    [۳۴] . الکافی (= الروضه)؛ ج ۱۵، ص ۱۴۹. روزی رسول الله (صلی الله علیه وآله) نشسته بودند، امیر مؤمنان برآمدند… . رسول الله فرمرد: اگر نبود که کسانی از امت من درباره تو (علی) چیز هایی می گفتند، بدان گونه که نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند… درباره تو سخنی می گفتم که چون بر مردمان می گذشتی، خاک پایت را برای برکت بر می گرفتند.

    [۳۵] . نهج البلاغه، خطبه سوم (= خطبه شقشقیه). برای آگاهی از د لایل مولی و درگیر نشدن با ستم پیشگان، برای نمونه ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابیطالب (علیه السلام)؛ ج ۲ ص ۵۸ به بعد.

    [۳۶] . در این مورد در مقامی دیگر سخن گفت ام و نشان داده ام که از جمله مهم ترین رازها و رمزها جلو گیری از ثبت، ضبط و نشر حدیث، جلو گیری از برملا شدن حقیقت ها بود. چهره ها (نیک و بد آن) شناخته نشوند تا… (ر.ک: تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه؛ ص ۱۷۴ به بعد…).

    [۳۷] . اشاره است به داستان زیبا و دیده گشای سعدی علیه الرحمه در گلستان، باب چهاردهم، حکایت دهم، صفحه ۱۳۰، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی.

    [۳۸] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۱، ص ۷ و معالم؛ ص۹۴.

    [۳۹] . ابن کثیر؛ البدایة والنهایة تحقیق الترکی؛ ج ۱۷، ص ۳۵۴ و معالم؛ ۹۳.

    [۴۰] . هدی الساری مقدمه فتح الباری؛ ج ۲، ص ۱۲۳۸. معالم الاسلام الاموی (از این پس ـ همچنان که آمد ـ با عنوان «معالم» خواهیم آورد) ص ۹۲.

    [۴۱] . ر. ک: «غبار راه طلب»، مقاله « خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن وسنت»، ص ۲۶۱ به بعد، به همین قلم. در آغاز این مقاله با نگاهی گذرا از کشش ها و کوشش های مدافعان حق در دفاع از «خلافت حق وحق خلافت» سخن گفته ام.

    [۴۲] . مسند ابویعلی موصلی؛ ج ۱، ص ۲۱۵، و معالم؛ ص ۹۶.

    [۴۳] . فضائل الصحابة احمد بن حنبل؛ ج ۱، ص ۷۱۵، و معالم؛ ص ۱۱۰.

    [۴۴] . الاحادیث المختارة؛ ج ۱۰، ص ۳۸ و سنن النسائی؛ ج ۵، ص ۲۵۳، ح ۳۰۰۶.

    [۴۵] . التفسیر الکبیر؛ ج ۱، ص ۱۶۹.

    [۴۶] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۱۱، ص ۴۴.

    [۴۷] . همان، ص ۴۵ (از ص ۴۴ ـ ۴۷ به دقت دیده شود).

    [۴۸] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۱۱، ص ۴۳. ابو زهره؛ الامام الصادق؛ ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲.

    [۴۹] . لسان المیزن؛ ج ۱ ، ص ۷۱۰ . ابن حجر می نویسد: «ابن جوزی این سخن را در «العلل المتناهیه فی احادیث الواهیه» آورده است. شایسته بود در کتاب «الموضوعات» بیاورد». ابن جوزی درباره کتاب یاد شده (العلل) می نویسد: «وقد جمعت فی هذا الکتاب الاحادیث الشدیدة التنزلزل الکثیرة العلل» (ر.ک: العلل المتناهیه؛ ج ۱، ص ۱۷).

    [۵۰] . به این شیوه در «جعل و وضع» در مقامی دیگر نیز اشاره کرده ام: «آفاق تفسیر، مقاله «تفسیر مأثور» و این روش تمامت فضیلت ستیزان  و منقبت آفرینان اموی بود که با این روش کسان بسیاری را فریفتند و اسلامی با قرائتی وارونه به «خلق الله» تحمیل کردند. محض نمونه ر.ک: سید علی میلانی؛ الرسائل العشره فی الاحادیث الموضوعة فی کتب السنه؛ ص ۳۶۷ به بعد، در پژوهشی با عنوان «الاحادیث المقلوبه فی مناقبت الصحابة».

    [۵۱] . المستدرک علی الصحیحین؛ ح ۳، ص ۱۳۰ چاپ هند و در پا نوشت آن «التلخیص» للذهبی.

    [۵۲] . بحار الانوار؛ ج ۸، ص ۲۶۶. چاپ کمپانی، مواقف الشیعه؛ ج ۱، ص ۵. نیز ر.ک: موسوعة عبد الله بن عباس؛ ج۹، ص ۱۱۲ که مؤلف توضیحات روشنگری درباره این گفتگو آورده است.

    [۵۳] . برای نمونه ر.ک: نجم الدین العسکری؛ علی و الخلفاء؛ که بخش مهمی از گره گشایی های مولی و مراجعه های خلفا به علی (علیه السلام) در روزگار حاکمیتشان را گزارش کرده است.

    [۵۴] . نهج البلاغة، خطبه ۷۴. امام این سخن را در آستانه جریان «خیمه شب بازی» شورای آنچنانی عمر بن الخطاب فرمود، و نشانی دادند که حق مداری، را تا چه سان و چه اندازه ملتزم هستند.

    [۵۵] . نشأة الفکر الفلسفی؛ ج۳ ص ۱۰۱.

    [۵۶] . رسول الله چون در اوج اقتدار به مکه وارد شد، ابو سفیان به عموی رسول الله، عباس، گفت: پادشاهی برای او بس سترگ است. عباس گفت: نبوت و نه پادشاهی (سیره ابن هشام؛ ج ۴، ص ۴۷. موسوعة التاریخ الاسلامی؛ ج ۳، ص ۲۱۴) حقیقت آن است که «امویان» هرگز به پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان «رسول الله» و به اسلام به عنوان «دین وحیانی ـ الاهی» باور نداشتند، و صد البته سخن از امویان است؛ یعنی «آل ابو سفیان»، «آل مروان» جریان حاکم اموی و نه تک و توکی از کسانی در گوچه و بازار و یا در کوی وبرزن ره می سپردند و نیای اموی داشتند.

    [۵۷] . عنوانی تحقیر آمیز به رسول الله (صلی الله علیه و آله)، برای توضیح این عنوان ر.ک: سنة الرسول المصطفی و ابجدیات التحریف؛ ص ۱۲۹.

    [۵۸] . زبیر بن بکار؛ الموفقیات؛ ص ۵۷۷. مروج الذهب؛ ج ۳، ص ۴۵۴. شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۵، ص ۱۲۹.

    [۵۹] . کسان بسیاری از اصحاب در همان روزگاران حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) با علی (علیه السلام) همراهی و همدلی داشتند و پس از رسول الله نیز، و حتی بسیاری با عنوان «شیعه علی» شناخته می شدند. (ر.ک: المراجعات، ص ۱۰۵ به بعد. نیز: حسن اللبقان آبادی؛ اصحاب النبی حول السیّد الوصیّ.

    [۶۰] . فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر؛ ج ۳، ص ۱۹ ـ ۲۰، ح ۲۶۳۱ و معالم؛ ص ۱۶۹ ـ ۱۷۰.

    [۶۱] . این شیوه در «جرح  و تعدیل» که بسی غیر عالمانه و بل ظالمانه است، در موارد بسیاری بر داوری های عالمان اهل سنت سایه افکنده است که بخشی از آن را عالم جلیل، علامه شریف سید محمد بن عقیل درکتاب بسیار سودمند «العتب الجمیل فی الجرح و التعدیل» به دایره نقد ریخته است. نیز ر.ک: اشارات مستند و دقیق زنده یاد آیت الله شیخ علی احمدی میانجی در کتاب «ظلالت الزهراء فی النصوص و الاثآر»، ص ۶ به بعد. نیز پژوهش ارجمند محققان مجموعه گرانقدر «موسوعة کتاب الله و اهل البیت فی حدیث الثقلین» (=المدخل) مؤلفان در پژوهشی گسترده نشان داده اند چگونه اصحاب جرح و تعدیل و نیز محدثان به گونه عام راویان، عالمان، محدثان ومفسران و… را صرفاً به لحاظ باور به تشیع و یا فراز آوردن فضایل علی و خستویی به جایگاه بلند آل الله و طعن بر معاریه و یا خلیفگان طرد کرده اند و بدان ها طعن زده اند (ص ۷۴ ـ ۱۵۴).

    [۶۲] . سیر اعلام النبلاء؛ ج ۱۷، ص ۷۴ ـ ۱۷۵ و معالم؛ به بعد.

    [۶۳] . منهاج السنة النبویة؛ ج ۵، ص ۴۶۹ (چاپ چهار جلدی، ج ۳، ص ۴۸۵) و معالم؛ ۱۹۵.

    [۶۴] . منهاج السنة النبویة؛ ج ۵، ص ۴۶۵.

    [۶۵] . کهف: ۵.

    [۶۶] . حضرت استاد از جمله بحثی آورده اند از شهاب الدین حسینی آلوسی، البته با اختصار؛ بحث آلوسی دقیق است و مشتمل بر حقایقی بلند، از جمله استناد به «حدیث ثقلین» بر برتری حضرت زهرا و نیز تعبیر لطیف «… فاطمة سیدة تلک العترة» و… «… این الثریا من ید المتناول…» (روح المعانی؛ ج ۴، ص ۱۸۲ به بعد).

    [۶۷] . نمونه ر.ک: تحلیل مختصر، اما بسیار هوشمندانه محقق فقید، دانشور بزرگ معاصر، عبد الله علائلی درباره برنامه ریزی های احزاب و گروه ها در سال های پایانی عمر شریف رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای آینده، الامام الحسین، ص ۲۴ به بعد.

    [۶۸] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۱۸، ص ۳۹. عبارت سلمان «کردید و نکردید» و یا «کرتید ونکرتید» و یا «یا اصحاب محمد! کردی و نکردی و نیکو نکردی وحق امیر ببردی است» و نیز ر.ک: نفس الرحمن فی فضائل سلمان؛ ص ۵۹۹ به بعد.

    [۶۹] . الطبقات الکبری؛ ج ۳، ص ۵۰۰ ـ ۵۰۲. سیر اعلام النبلاء؛ ج ۱، ۳۹۹، قصه ابی کعب در این مورد گونه گون گزارش شده است: یکی از عبارت ها چنین است: «هلک اصحاب العقده و رب الکعبه اما والله ما علیهم آسی و لکن آسی علی اهلک…»: به خدای کعبه سوگند آنان که سیاست را بدان سان گره زدند، هلاک شدند… هان به خدای سوگند بر هلاکت آنان دریغ نمی ورزم، بل بر هلاکت کسانی اندوهگینم که با رفتن بر مسیر آنان هلاک شدند… . از این جریان در مقامی دیگر سخن گفته ام. ؟؟؟ ابی آهنگ افشاکری می کند و از صفحه روزگار حذف می شود» (ر.ک: تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه؛ ص ۱۷۱. تاریخ الاسلام، السیاسی و الثقافی؛ ۳۶۲ ومحمد باقر بهبودی؛ سیره علوی؛ ص ۳۲ به بعد.

    [۷۰] . نقل های مختلف خگبه «اعجاز گونه» فاطمی را آقای محمد جواد محمودی گرد آورنده اند (خطبه سیدة النساط العالمین فاطمه الزهراء مصادرها و اسانیدها). این خطبه تحلیلی است  ژرف از پیشینه مسلمانان، بعثت پیامبر، جایگاه مولی در حراست از اسلام و نشر حق و… با آمیختگی حیرت آوری با آیات قرآن، و به لحاظ حدیث آفرینی جناب خلیفه که پیامبر فرمود: «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» زهرای مرضیه با توجه به آیات الهی سخن خلیفه را نقد کرده، بطلانش را آفتابی ساختند، ودوباره به باز نمایی حقایق و روشنگری پرداختند.

    [۷۱] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج ۱۶، ص ۲۸۴.

    [۷۲] . ترجمه سفرنامه ابن بطوطه؛ ص ۱۳۲.

    [۷۳] . معالم الفتن؛ ج ۲، ص ۴۵۲.

    [۷۴] . پیشتر موارد را به نشأة الفکر الفلسفی ارجاع دادیم.

    [۷۵] . فاطمه اطهر سلام الله علیها افز.ن بر فدک باغ هایی داشته است که رسول الله (صلی الله علیه وآله) به آن بزرگوار بخشیده بودند. زهرای مرضیه تمامت آنها را (هفت باغ) به نیازمندان از بنی عبد المطلب، بنی هاشم و دیگر فرودستان و تهیدستان از مردم مدینه و… وقف کرد. چگونه جناب شیخ الاسلام به خود حق می دهد که بنویسد سخن از فدک سخن از دنیا مداری است. شگفتا که به قلم این هدیه الاهی که خداوند بدان سوگند یاد کرده است چه ها جاری می شود. نیز ر.ک: پانوشت شماره ۷۰ (منابع و مصادر باغ های یاد شده را بنگرید در: عوالم العلوم؛ ج۲، ص ۱۰۵۹، فدک و: سید محمد باقر حسینی جلالی؛ العوالی او الحوائط السبعه فی الکتاب و السنه و التاریخ و الادب؛ ص ۳۶ به بعد).

    [۷۶] .  ر.ک: راجی انور هیفا؛ فاجعة کربلا فی الضمیر العالمی الحدیث. در این کتاب به شایستگی، انعکاس این قیام مقدس در بیان و بنان عالمان و متفکران ادیان و مذهب  گونه گون نشان داده است.

    [۷۷] . تفسیر فی ظلال القرآن؛ ج۵، ص ۸۵ ـ ۸۶.

    [۷۸] . برای تحلیل ریشه ها و بن مایه های قیام امام حسین و با نگرش رویارویی فضیلت و رذیلت، عدالت گستری و ستم ستیزی در برار جباریت و ستم و… ر.ک: تحلیل ارجمند عباس محمود عقاد در کتاب خواندنی: ابو الشهدا ابو الحسین بن علی؛ تحقیق محمد جاسم الساعدی و کتاب آیت الله سید حسین آل بحر العلوم؛ الثورة الحسینیه بجذورها ومعطیاتها.

    [۷۹] . سعد رستم؛ الفرق والمذهب الاسلامیه؛ ص ۶۱.

    [۸۰] . منهاج السنه النبویه؛ ج ۸، ص ۲۳۹ و معالم؛ ص ۲۵۸.

    [۸۱] . همان، ج ۳، ص ۱۶۱ و معالم؛ ص ۶۹.

    [۸۲] . شرح العقائد النفسیه؛ ۱۰۳ و معالم؛ ۲۶۵.

    [۸۳] . روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی؛ ج ۲۵، ص ۲۴ و معالم؛ ص ۲۰۱.

    [۸۴] . منهاج السنه النبویه؛ ج ۴، ص۵۴۴.

    • تاریخ : 2013/06/01
    • تعداد مشاهده : 3578

  • ویدیوهای ویژه