بایگانی مقالات

  • سلسله مباحث «معرفةالله» (۱)

  •  خلاصۀ جلسۀ اول*

    معارف توحیدی؛ اصل الأصول جمیع معارف دینی

    هر کس به آیات و روایات رجوع کند، به روشنی در خواهد یافت که مهمترین اصل، بلکه اصل ‌الأصول تمام معارف دینی، آموزه های توحیدی است. اگر انسان مباحث توحیدی را به گونه ای صحیح و عمیق فرا نگیرد، در فهم سایر تعالیم دینی نیز دچار مشکل می شود. اولین و ریشه ای ترین اختلاف ما با دیگران – به ویژه وهابیت – در «مسألۀ توحید» است. اگر اختلاف در این مسألۀ بسیار مهم و مبنایی حل نشود، بحث در مسایل دیگر نیز بی ثمر خواهد بود؛ یعنی اختلافات دیگر در زمینۀ نبوت، امامت، توسل، استغاثه و غیره نیز همچنان بر جای خود باقی خواهد ماند.
    قرآن کریم و روایات نیز بر این مطلب تأکید فرموده اند. امیرالمومنین علی(علیه السلام) در اولین خطبۀ نهج البلاغه می فرمایند:«أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِه‏ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَه»‏(سر آغاز دین، خداشناسى است، و کمال شناخت خدا، باور داشتن او، و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگى اوست؛ و کمال توحید(شهادت بر یگانگى خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است).(۱)
    همان طور که مشاهده می کنیم، امام(علیه السلام) باب و دروازۀ ورود به معارف دین را «معرفت به حق» می دانند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ». در ادامه می فرمایند اگر معرفت به کمال رسید، ایمان ‌آور است: «وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِه‏»؛ بنابراین اگر دیدیم در جایی ایمان به وجود نیامده، مشکل در نقص معرفت است (در این حدیث، تصدیق به معنای «تصدیق کلامی» است که همان «ایمان» است). پس در ابتدا باید معرفت خود را – به خصوص نسبت به حق – تعمیق ببخشیم و البته این برخلاف سنتِ رایج در زمان حاضر است که بیشتر روی مسائل ایمانی و تصدیقی و عملی تمرکز می شود؛ و از همین روست که بسیاری از افراد با برخورد به چند اشکال عقیدتی، ایمانشان سست و متزلزل می شود؛ تنها به این دلیل که ایمان و عمل خود را بر یک مبنای معرفتی محکم و متقن استوار نساخته اند.

    تفاوت «معرفةالله» و «توحید»

    بسیاری از افراد گمان می کنند که «معرفةالله» و «توحید» با هم مترادف هستند؛ در حالی که این گونه نیست! توحید یکی از ثمرات معرفةالله است. معرفةالله عنوان عامی است که مسائل گوناگونی را شامل می شود که اولین آن ها «نفی حدّ» است، سپس «توحید» و مسائل دیگر. اینکه معمولاً گفته می شود اولین موضوع در میان معارف دینی مسألۀ توحید است، دیدگاه صحیحی نیست؛ چرا که «توحید» مبتنی است بر «نفی حدّ»؛ یعنی تا کسی نامتناهی بودن خداوند را اثبات نکند، نمی -تواند به توحید برسد. اگر کسی خدا را محدود دانست، گرفتار شرک می شود. دلیل اینکه مسألۀ «نفی حدّ» بر مسألۀ «توحید»مقدم است، این روایت از امام علی(علیه السلام) است: «و من حدّه فقد عدّه»(کسی که خداوند را محدود بداند، او را معدود و عددی دانسته).(۲)

    اجتهاد در توحید؛ لازمه اجتهاد در فقه

    علامه طباطبایی (ره) در کتاب گران سنگ المیزان، ذیل آیۀ ۲۰۰ سورۀ آل عمران می نویسند: «فالجمیع من أجزاء الدین الإسلامی ترجع بالتحلیل إلى التوحید، و التوحید بالترکیب یصیر هو الأخلاق و الأعمال، فلو نزل لکان هی و لو صعدت لکانت هو»(تمامى‏ اجزاى‏ دین‏ اسلام بعد از تحلیل، به توحید بر مى‏ گردد و توحیدش بعد از تجزیه، به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه مى‏کند، همان روح توحید اگر در قوس نزول قرار گیرد، آن اخلاق و اعمال مى ‏شود و اخلاق و اعمال نامبرده در قوس صعود، همان روح توحید مى ‏شود).(۳) از نظر ایشان همۀ اجزای دین اسلام اعم از عقائد، اخلاق و احکام، برگشت شان به توحید است. پس اگر توحید را باز کنیم، جمیع معارف دین به دست می آید و از آن طرف، اگر تمام آموزه های دینی را جمع کنیم، نهایتاً به توحید می رسیم.
    با توجه به سخن علامه(ره) می توان گفت اگر کسی بخواهد فقه را خوب بفهمد، در ابتدا باید توحید را به درستی درک کند، اما متأسفانه باور عمومی در حوزه های علمیۀ ما این است که اگر کسی صرفاً علم اصول را به خوبی بیاموزد و در آن متبحّر شود، برای اجتهاد در فقه کافی است اما ما این اصل را قبول نداریم؛ چرا که معتقدیم برای وصول به مرتبۀ اجتهاد فقهی، ابتدا باید در توحید مجتهد شد و اجتهاد در امر توحید هم میسّر نیست مگر اینکه انسان اول قرآن را به خوبی بفهمد؛ زیرا بالاترین معارف توحیدی در قرآن آمده است؛ در نتیجه به نظر ما اگر کسی بخواهد فقیه شود، حتماً باید علم کلام بداند و حتی در آن صاحب نظر باشد. به دیگر سخن، کسی که بر علم کلام تسلّط نداشته باشد، نمی تواند مسائل فقهی را خوب درک کند، و علم کلام را هم نمیتوان به درستی فهمید، مگر اینکه مباحث توحیدی به خوبی فراگرفته شوند، و برخورداری از یک جهان بینی عمیق توحیدی هم حاصل نمیشود، جز از طریق قرآن. این مبنای ما در اجتهاد است.

    نفی حدّ؛ مهمترین اصل «معرفةالله»

    در این مباحث به صورت یک قضیۀ کلی اثبات شد که اصل جمیع آموزههای دینی، «معرفةالله» است. پس از آشکار شدن این مطلب، سؤالی که به ذهن متبادر می شود این است که اصل و اساس معرفةالله چیست؟ یعنی نقطۀ شروع در معرفةالله کجاست که اگر آن را بشناسیم، همۀ مباحث را به خوبی خواهیم شناخت؟ جواب این پرسش یک جمله است: «إن الله لا حدّ له»(خداوند حدّ ندارد)؛ یعنی مطلق و نامتناهی است. ما تنها بر اساس «نفی حدّ» است که می توانیم دیگر آموزه های توحیدی را بنا کنیم، مثلاً از نفی حدّ، می توان وحدت حق را اثبات کرد. اما در مقابل دیدگاه «نفی حدّ» از خداوند متعال، قول به «محدود بودن» خداوند است که یکی از مهمترین مبانی وهابیت و حنابله می باشد.
    کسانی که در زمینۀ مباحث شبهه شناسی تحقیق می کنند – چه شبهات مربوط به وهابیت و چه شبهات راجع به سایر موضوعات – باید این اصل مهم روش شناختی را در نظر داشته باشند که نباید بحث خود را از مسائل فرعی آغاز کنند، بلکه باید مسائل را به صورت ریشه ای و مبنایی دنبال کنند. با توجه به مطلب فوق باید گفت کسانی در مواجهه با وهابیت و پاسخ گویی به شبهات آنها موفق می شوند که نقطۀ آغاز کار خود در معرفةالله را «نفی حدّ» و اثبات نامتناهی بودن حق قرار دهند. بنابراین تا زمانی که اختلاف اصلی؛ یعنی اعتقاد به «محدود» یا «نامحدود» بودن خداوند حل نشود، سخن گفتن در مباحث فرعی و جانبی که مبتنی بر ریشه هستند، مفید و کارگشا نخواهد بود. مهم ترین و زیربنایی ترین اصل معرفتی ابن تیمیه و پیروان او، محدود بودن خداوند است؛ از این رو اگر کسی بخواهد با وهابیت به طور صحیح و اصولی وارد بحث و مناظره شود، در ابتدا باید این دیدگاه آن ها را به چالش بکشد و نامتناهی بودن خداوند را از منظر نقل و عقل اثبات کند.
    ضمناً باید توجه داشت این طور نبوده که کسانی که به محدود بودن خداوند قائل شده اند، از این دیدگاه خوششان آمده باشد یا اینکه هیچ توجیه و دلیلی برای دفاع از آن نداشته باشند، بلکه این افراد برای فرار کردن از یک محذور عقلی و نقلی – که قادر به حل آن نبودند – به این مبنای نادرست گرفتار شده اند. محذور غیرقابل قبول آن ها این بوده که اگر ما قائل به «حدّ» نباشیم، چگونه می توانیم «بینونت» و جدایی بین خالق و مخلوق را تصوّر کنیم؟ به عبارت دیگر اگر کسی معتقد شود خداوند بی نهایت و نامحدود است، اطلاق و سعۀ وجودی او، جا برای موجودات دیگر باقی نخواهد گذاشت؛ بر این اساس یا باید به «حلول» معتقد شویم و یا باید به «اتحاد» تن بدهیم؛ در نتیجه ناچاریم خداوند را محدود بدانیم تا پس از اتمام حدّ وجودی خداوند، موجودات امکانی، قابل فرض و تصوّر باشند.
    البته ما این دیدگاه را «باطل» می دانیم و در ادامۀ مباحث، «نامتناهی بودن خداوند» را با ادلۀ عقلی و نقلی به اثبات می رسانیم، بدون اینکه گرفتار حلول و اتحاد شویم.

    خلاصه بحث:

    اینگونه می توان نتیجه گرفت که «نفی حد» از خداوند متعال، ریشه و اساس مبحث «معرفةالله» و مبحث «معرفةالله» ریشه و اساس تمام معارف دینی است.

    —————————–
    * ۹۲/۱۲/۱۵
    ۱- نهج البلاغة، ص ۴۰
    ۲-همان
    ۳-المیزان، ج ۴، ص ۱۰۹

    • تاریخ : 2014/05/20
    • تعداد مشاهده : 2257

  • ویدیوهای ویژه