بایگانی مقالات

  • سلسله مباحث «معرفةالله» (۴)

  • خلاصۀ جلسۀ چهارم*

    در جلسات گذشته، بحث دربارۀ یکی از مهمترین مسائل «معرفةالله» یعنی اثبات نامحدود بودن وجود خداوند متعال بود و برای نفی حدّ از وجود خداوند متعال نیز سه برهان اقامه کردیم.

    به‌طور اجمال، “محدود” نیز موجودی است که مرکب از وجود و عدم باشد؛ یعنی می‌توان در ظرفی عدم‌اش را تصور نمود و در ظرفی دیگر وجودش را، همانطور که دو روزِ شنبه و یکشنبه از یکدیگر جدا هستند و یکی عدم دیگری است. پس اگر موجودی مسبوق یا ملحوق به عدم گردد محدود می‌شود، همان که در فلسفه گفته‌اند: «إن شر التراکیب، الترکیب من الوجود و العدم». شاید گفته شود “عدم” چیزی نیست که با وجود ترکیب شود، در پاسخ گفته می‌شود که منظور از «الترکیب من الوجود و العدم» این است که وجودش محدود باشد.

    اما از آن­‌جا که یکی از راه­های مشخص نمودن اهمیت یک موضوع، ارزیابی نتایج، فواید و مسائل مترتب بر آن است، در این جلسه قصد داریم برای نشان دادن اهمیتِ مطلبِ مورد بحث، به بررسی یکی از مسائل مترتب بر نفی حدّ، یعنی نحوۀ رابطۀ بین خالق و مخلوق بپردازیم.

    طرح مسألۀ رابطۀ خالق و مخلوق

    پیش از ورود به بحث، ذکر این نکته لازم است که همگان اذعان دارند، خالق غیر از مخلوق است و هیچ کس تاکنون چنین امرِ واضحی را انکار نکرده است. به بیان دیگر، کسی که معتقد است خداوندی در نظام هستی وجود دارد، به این مطلب نیز باور دارد که آن خداوند دارای مخلوقاتی است که این مخلوقات، غیر از خالق خود هستند.

    بنابراین با بپذیرفتن این مطلب که خالق غیر از مخلوق است، به بینونت آن­ها حکم کرده­ایم. اما پرسش بسیار مهمی که در اینجا رخ می­نماید این است که بین خالق و مخلوق چه نوع جدایی و بینونتی وجود دارد؟ آیا این بینونت، بینونت عزلی است یا نوع دیگری از بینونت؟

    به عنوان مثال اگر دو کتاب را در کنار هم در نظر بگیریم، کاملاً بدیهی است که هر یک از کتاب­ها غیر از دیگری است؛ یعنی کتاب اولی غیر از دومی، و کتاب دومی غیر از اولی است. به عبارت دیگر، بین این دو کتاب، دوئیّت وجود دارد اما باید دید این دوئیت، چه نوع دوئیت و بینونتی است؟ بین این دو کتاب، قطعاً بینونت عزلی وجود دارد؛ به این معنا که وجود هر کدام باید در جایی تمام شود تا وجود دیگری شروع شود.

    حال با توجه به مطلب فوق، سؤال این است که آیا نحوۀ بینونت و جدایی بین خالق و مخلوق، از نوع بینونت عزلی است یا نوع دیگری از بینونت در کار است؟ وجود بینونت عزلی میان حق و خلق، بدین معناست که وجود خداوند باید در جایی تمام شود، تا وجود مخلوقات از همان جا شروع شود.

     آشکار است که اگر به بینونت عزلی میان خالق و مخلوقات قائل شویم، خداوند را محدود کرده ایم؛ چرا که وجود او را در جایی تمام شده پنداشته­ایم.

    استدلال قائلین به محدود بودن خداوند

    معتقدین به اثبات حدّ برای وجود خداوند، بر این باورند که اگر خداوند را محدود در نظر نگیریم، نمی­توانیم بینونت خالق و مخلوق را ترسیم کنیم. استدلال این افراد بر محدود بودن واجب تعالی، به صورت ذیل است:

    اگر خداوند نامحدود باشد، برای تبیین دوئیت و بینونت خالق و مخلوق دو راه بیشتر پیش‌روی نخواهیم داشت؛ یا باید به «اتحاد» قائل شویم و یا به «حلول» و در این بین راه سومی وجود ندارد.

    وجه حصر راه حلّ ارائه شده از آن روست که اگر خداوند را نامحدود فرض کنیم، دیگر جایی برای در نظر گرفتن وجود دوم نخواهد ماند. پس در این صورت، یا باید خداوند در مخلوقات «حلول» کند و یا اینکه مخلوقات با خداوند «متحد» شوند. اما می‌دانیم حلول و اتحاد، محال و ممتنع عقلی هستند، پس خداوند نامحدود نخواهد بود. به عبارت ساده­تر، اگر خداوند را موجودی مطلق و نامحدود فرض کنیم، دیگر جایی برای عرض اندام و خودنمایی سایر موجودات باقی نمی­ماند.

    این استدلال را می­توان در قالب یک قیاس استثنایی چنین بیان کرد:

    صغری: اگر خداوند نامحدود باشد، یا باید در مخلوقاتش «حلول» کند، و یا اینکه مخلوقات با واجب تعالی «متحد» شوند.

    کبری: حلول و اتحاد ممتنع هستند (رفع تالی).

    نتیجه: خداوند نامحدود نیست، بلکه دارای حدّ است (رفع مقدم).

    بنابراین کسانی که معتقدند خداوند دارای حدّ است، قائل به بینونت عزلی بین خالق و مخلوق هستند؛ یعنی یکجا وجود خالق تمام می­شود و از آن‌جا به بعد، وجود مخلوق شروع می­شود. در نتیجه منکرین نامحدود بودن واجب تعالی، تنها راه رهایی از محذور حلول یا اتحاد را، اثبات حدّ برای وجود خداوند می‌دانند.

    اقسام وجود

    همان گونه که در فلسفه به آن اشاره شده است، وجود دارای چهار قسم است:

    ۱- «وجود فی نفسه لنفسه بنفسه» که همان واجب تعالی است.

    ۲- «وجود فی نفسه لنفسه بغیره» که وجود امکانی جوهر(وجود جوهری) است.

    ۳- «وجود فی نفسه لغیره بغیره» که عرض است.

    ۴- «وجود فی غیره لغیره بغیره» که معنای حرفی یا همان وجود رابط است.

    حال با توجه به اقسام ذکر شده، سؤالی که پیش می­آید این است که وجود مخلوقات در قیاس با وجود واجب تعالی، جزء کدام یک از اقسام چهارگانۀ وجود است؟ به دیگر سخن باید دید وجود مخلوقات، چه نوع وجودی است؟

    به طور یقین از مصادیق قسم اول؛ یعنی واجب نیستند.

    مشائین در پاسخ به این پرسش، مخلوقات را در قیاس با واجب تعالی از مصادیق قسم دوم می­دانند؛ لازمۀ این سخن، قائل شدن به بینونت عزلی بین واجب تعالی و مخلوقات است.

    ملاصدرا(ره) چنین پاسخی را نپذیرفته و مخلوقات را مصداق بارز قسم سوم می­داند(وجود ربطی). با توجه به این دیدگاه، بینونت و دوئیت بین خالق و مخلوق، بینونت عزلی نخواهد بود.

    همان طور که مشخص است، با پذیرفتن هر یک از وجودهای چهارگانه به عنوان وجود مخلوقات، نوع رابطۀ خالق و مخلوق هم آشکار می­شود. بنابراین باید از خود بپرسیم، آیا رابطۀ خالق و مخلوق مانند رابطۀ دو جوهر است، یا همانند رابطۀ عرض و جوهر؟ آیا رابطۀ واجب تعالی با مخلوقات همانند دو جوهر مباینی است که هیچکدام، صفت دیگری نیست، یا همانند رابطۀ جوهر و عرضی است که یک وجودند، اما مغایر با یکدیگر هستند؟ به عبارت دیگر، آیا رابطۀ خالق و مخلوق، رابطۀ دو وجود فی نفسه است، یا رابطۀ دو وجود فی نفسه لنفسه، و یا از نوعِ رابطۀ دو وجود فی نفسه لغیره است؟

    برای تقریب به ذهن شخصی را در نظر بگیرید که نشسته است. آیا نشستن جزء ذات اوست یا جزء اعراض یا افعال اوست؟ هر شخصی، ذات و صفات و افعالی دارد. حال سؤال این است که آیا صفات و افعال افراد، جزء ذات او هستند؟ در همان مثال نشستن، اگر نشستن جزء ذات شخص باشد، بنابراین در حالتی غیر از نشستن نمی­توانید او را بیابید؛ چرا که اگر حالتی غیر از نشستن پیدا کند، به این معناست که جزئی از ذاتش از او سلب شده است، پس آن فرد، دیگر شخص قبلی نخواهد بود.

    به طور یقین صفات هم جزء ذات افراد نیستند؛ زیرا اگر جزء ذات اشخاص بودند، هنگامی که کسی ایجاد می­شد، باید آن صفات هم به وجود می­آمدند. علم از صفات است، لکن جزء ذات هیچ شخصی نیست؛ چون همان طور که مشخص است، هیچ کس از ابتدا علم نداشته بلکه در آینده علم پیدا می­کند. لذا زمانی که می­گوییم صفات خداوند جزء ذات او هستند، درصدد بیان این مطلب هستیم که تا ذاتی بوده، این صفات هم بوده­اند.

    با تأمل دربارۀ رابطۀ بین ذاتِ خود و صفات و افعالمان، می­توانیم به سؤال اصلی، یعنی کیفیت رابطۀ خالق و مخلوق نزدیکتر شویم.

    سؤال اول

    آیا دوئیت و بینونتی بین شما و صفاتتان وجود دارد؟ قطعاً پاسخ مثبت است؛ زیرا ذات غیر از صفت است. ذات جوهر است، در صورتی که صفات عرض هستند.

    سؤال دوم

    آیا افعال و صفات شما می­توانند از ذات شما جدا شوند؟ خیر، فعل و صفت شما نمی­تواند از شما جدا شود؛ زیرا اگر امکان‌پذیر بود که فعل و صفت از ذات جدا می­شد، به این معنا می­بود که آن فعل، فعلِ آن ذات نبوده است.

    با توجه به تحلیل فوق مشخص می­شود که فعل و صفات، غیر از ذات هستند؛ یعنی بینشان غیریت وجود دارد اما نه غیریت و بینونتی که بتوان آن­ها را از هم کاملاً جدا و متمایز کرد؛ یعنی در عین این که افعال و صفات غیر از ذات هستند، اما نمی­توانند از آن جدا باشند.

    حال هر کسی باید از خودش بپرسد که رابطۀ او با خالقش چه نوع رابطه­ای است؟ به دیگر سخن، بینونت و جدایی خالق و مخلوق، چه نوع بینونت و دوئیتی است؟

    دیدگاه اهل بیت(علیهم السلام) دربارۀ رابطۀ خالق و مخلوق

    در اینجا به عنوان حسن ختام این بحث و راه حلّ مسألۀ فوق، به دیدگاه اهل بیت(علیهم السلام) اشاره می­کنیم. البته باید به یاد داشته باشیم که امامان معصوم(علیهم السلام) «اصول» را القاء می­کنند و این علمای دین هستند که باید آن­ها را تبیین و تحلیل و «تفریع» کنند. گاه این اصول، صبغۀ فقهی و اصولی دارند، گاهی از سنخ اصول اخلاقی هستند و در برخی موارد هم از ویژگی عقلی و اعتقادی برخوردارند. اصول القاء شده از سوی اهل بیت(علیهم السلام) باید در تمامی ابعاد و زمینه­ها تفریع و تبیین شوند نه اینکه اصول فقهی و اصولی مورد تدقیق و تشریح و تفریع قرار گیرند، اما اصول اخلاقی و عقلی، مورد بی­توجهی یا کم­اهمیتی واقع شوند!

    اهل بیت(علیهم السلام) رابطۀ بین خالق و مخلوق را این گونه ترسیم نموده­اند:

    «مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ»(خداوند با همه چیز است، نه این که هم‌نشین آنان باشد؛ با همه چیز فرق دارد، نه این که از آنان جدا و بیگانه باشد).(۱)

     «دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْ‏ء»(در همه چيز وارد است نه مثل آنكه چيزى درون چيزى است، و از همه چيز بیرون است اما نه چون چيزى كه بيرون چيزى است).(۲)

    اگر در این کلام نورانی و عمیق اهل بیت(علیهم السلام) دقت کنیم، متوجه می‌شویم همانطور که در موضوع جبر و اختیار فرموده­اند، نه جبر است و نه اختیار، بلکه امر بین الأمرین است، در اینجا هم می­فرمایند، نه حلول و اتحاد است و نه بینونت عزلی، بلکه امر بین الأمرین است.

    این اصل بسیار مهم توحیدی، تبیین و توضیح خاصّ خود را می­طلبد که إن شاءالله سعی می­کنیم در جلسات آینده بر مبنای نگرش اهل بیت(علیهم السلام) به این مسأله، رابطۀ بین خالق و مخلوق را ترسیم نماییم.

    پی نوشت‌ها:

    *۹۳/۲/۱۱

    ۱) نهج البلاغه، خطبه ۱.

    ۲) اصول کافی، ج ۱، ص ۸۶ و محاسن برقی، ج ۱ ص ۲۴۰ و امالی صدوق ص ۳۴۳.

    • تاریخ : 2014/07/09
    • تعداد مشاهده : 2599

  • ویدیوهای ویژه