چالش اول: تکفیر
چالش اولى كه اکنون گمان كنم تمام جهان اسلام و خصوصا مكتب اهل بيت(ع) را تهديد مىكند، مساله تكفير است. يكى از مسائل مهمى كه دشمنان اسلام توانستند اولا بوجود آورند و دوما زنده نگاه دارند، مسأله تكفير است، ربطى هم به تشيّع وتسنّن ندارد.
موضوع تكفير نیز موضوع جديدى نيست، از صدر اسلام، يعنى از قرن اول تاکنون بوده، آری امكان دارد بعضى زمانها كمتر و بعضى زمانها بيشتر شده باشد. به نظر بنده چند مساله اينجا مطرح است:
الف) اساسا محور تكفير در فكر دينى كجاست؟ آيا بر اساس مسائل توحيد است؟ آيا بر اساس مسائل نبوت است؟ آيا بر اساس مسائل فرعى مثل توسل و… است؟ يا همه اين مسائل یک محور اصلى دارد و آن نیز امامت است. شما اگر واقعا اين هزار سال را نگاه كنيد، كتابهاى تسنن و تشيّع را میبينید که محور اصلى وسبب تكفير، مساله امامت است. نه فقط شيعیان، بلكه سنىها نیز همينطور. يعنى اگر شما به مبانى اهل تسنن برگرديد، مىبينيد که شیعیان را بر اساس دو سه مساله اصلى تكفير مىكنند كه مربوط به امامت است.
اولا مشروعیت خلافت اول و دوم؛ مىگويند چون شيعیان مشروعيت خلافت خليفه اول و دوم را قبول ندارند پس كافرند. چرا؟ براى اينكه اينها معتقدند كه مشروعيت خلافت اول و دوم از ضروريات دين است و منكر ضرورى كافر است؛ همان مبانى خودمان كه در فقه وارد است كه منكر ضرورى كافر است؛ اينها معتقدند كه مشروعيت خلافت اول و دوم ضرورى دين است. خلیفه سوم را نمیگويند چون آنها خيلفه سوم را خط دفاع اول میدانند، بلكه قبل از آن خاكريز اولشان را معاويه قرار میدهند تا مانع هجوم به خلفای اول و دوم شوند.
برخی از مصادرشان صريحا مىگويند كه منكر خلافت اول و دوم كافر است.
دوما مساله عدالت صحابه؛ چون به اعتقاد آنها مبناى عدالت صحابه آيات قرآنى است و روايات معتبر بلكه متواتر دارند، مىگويند ضرورى دين است و منكر ضرورى دين نیز كافر است.
در مقابل، همان مبنا را ما در مسائل امامت خودمان داريم كه امامت از ضروريات دين است؛ حال شاید بگویید كسى نگفته ضرورى دين است، خیر! اين در صد يا دويست سال اخير بود كه امامت ضرورى مذهب شد وگرنه هزار سال قبل امامت ضرورى دين بود و ضرورى مذهب نیز كه گفتند، آن محتواى ضرورى دينش را حفظ كردهاند. پس محور اصلى تكفير ما هم روى مسائل توحيد و نبوت و معاد و… نيست، بلکه مساله امامت است.
ب) مساله دومی كه بايد روى آن كار شود، این است که آیا از نظر تئورى، نه عملی، تكفير را فقط سنىها مىگويند يا مطلق است؟
ج) مطلب سومى كه بنده مىخواهم روى آن آقايان كار كنند این است که حل اين مشكل چگونه است؟ حالا لااقل از طرف خودمان بحث كنيم، آنها را كه نمىتوان برايشان دستورالعملى بنويسيم كه چهكار كنند، ولكن از طرف خودمان اين مساله قابل حل هست يا خیر؟
این چالش یک چالش خارجی بود، یعنی چگونه با طرف دیگر تعامل نماییم. حالا من بحث مسيحيت و يهوديت و دیگران را مطرح نمیکنم که آن هم بحث مستقلى براى خودش است. چون ما واقعا بايد براى خودمان يک مبنا داشته باشيم، چطور بگویيم كافر نجس است و از آن طرف هم بگوييم «إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي اَلدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي اَلْخَلْقِ»(آنان دو گروهاند، يا همكيشان تو يا همانندان تو در آفرينش)(نهج البلاغه/نامه:۵۳). هم ما در منابر خودمان بگویيم اميرالمومنين(علیه السلام) چنان فرموده، اما سپس بگوییم هر غيرمسلمانى “انجس من الكلاب” است! اينها با هم جمع نمىشوند. شما مىخواهيد دنيا را به اسلام دعوت كنيد، اما ابتدا صد لعن و سب میکنید، سپس میگویید آقا دعوتت مىكنيم به اسلام! اين چه منطقى است؟! اين هم عموم میراث روایى است كه بنده كتابى دارم به نام: «الموروث الروائي بين النشأة والتأثير»؛ اینکه اصلا این روايات چطور تشكيل شده، اين روايات ما كه الان در اين كتب معتبر است و دست ماست.
چالش دوم: تعریف تشیع
چالش دوم که درونی است و اکنون در دانشگاههاى ايران و خارج ايران در حال مطرح شدن است، این است که اساسا تعريف تشيّع چيست؟ اگر كسى را بخواهيم بگوييم اين شيعه است يا از تشیع خارج شده، آن مبانى اصلى كدام است؟
شما مىدانيد كه تشيع چهار مبناى اصلى دارد، يعنى چهار ركن و ضرورى دارد.
اصل اول: امامت سیاسی نص الهی و نصب از جانب رسول الله(ص) است.
اصل دوم: امامان سياسی هم دوازده نفر هستند، نه كمتر نه بيشتر.
اصل سوم: همه ایشان معصوم هستند.
اصل چهارم: نفر دوازدهم اکنون زنده است.
اين حد ادناى تشيّع است، لذا انكار هر کدام از اين اصول منجر به خروج فرد از تشیع میگردد. يعنى الان اگر كسى بيايد و بگويد من اعتقاد دارم به خلفای دوازدهگانه و روايات هم متواتر است در این زمینه که «الخلفاء من بعدی اثنیعشر» اما دليلى ندارم كه اکنون نفر دوازدهم زنده باشد، بعدا مىآيد. مشكلى هم ندارد که معصوم از غير معصوم به دنیا بیاید، چرا که پيامبر(ص) هم معصوم بود و از غير معصوم متولد شد. اگر حیات امام دوازدهم را انکار نماید، شيعه مىماند یا فورا ضال(گمراه) و مضل و خارج از مذهب مىشود و فتاوى هم علیه او صادر مىشود؟
اگر كسى آمد و گفت بينی وبين الله من پس از رسول الله(صلی الله علیه واله) مرجعيت دينىام را، روزه و نماز و حج و اعتقاداتم را از على و آل بيتش(علیهم السلام) مىگيرم، اما اعتقادى به عصمتشان ندارم! هيچ ملازمهای هم نيست که اگر كسى بخواد از كسى تبعيت كند، متبوع بايد معصوم باشد؛ به این دليل که اکنون بیش از هزار سال است كه شيعیان از مراجع تقليد میكنند و هيچكدامشان هم معصوم نيستند و عقائدشان و فقهشان را هم كاملا از ایشان مىگيرند؛ پس هيچ ملازمهاى نيست بين مرجعیت دینی و عصمت.
حال فردا نگويند آقای حیدری منكر عصمت شده! بنده والله بالله معتقد به عصمت هستم، كتاب «العصمة» را هم نوشتهام، كتاب «بحث حول الامامة» را هم نوشتهام، كتاب «علم الامام» را هم نوشتهام، هفت كتاب در بحث امامت دارم. بنده مىخواهم بگويم كه اگر كسى اين حرف را زد، آيا اين شيعه مىماند يا نمىماند؟
اگر كسى آمد و گفت من قبول دارم كه پيامبر، على(ع) را براى خلافت پس از خودش معين كرد، اما يک شرطى برايش قرار داد، يعنى فعليتش و فاعليتش و مقبوليتش را مشروط كرده بود به انتخاب مردم و مردم نیز انتخاب نكردند، آری گناه كردند، اما ايشان آیا مىتواند اعمال ولايت و امامت بكند يا نمىتواند؟! «المشروط عدم عند عدم شرطه» اگر كسى اين را بگويد ديگر شيعه مىماند يا نمىماند؟
اين را بايد بيايیم و حل كنيم که “ادنى ما يتحقق به التشيع” چيست؟ بله درجاتى هم هست، يعنى به عبارت ديگر، آيا تشيع يک مقوله متواطى است يا يک مقوله مشكک؟ اکنون ما گمان مىكنيم كه يک مقوله متواطى است، يا سياه است يا سفيد. آيا اينطور است؟ بحث امامت علامه مطهرى را ببینيد كه آيا ايشان قائل به تشيع مشكک است يا متواطى؟ اين را مطالعه كنيد ببينيد آنجا چه مىگويد ايشان؛ حالا نتوانسته مسائل را اينطور باز كند كه بنده باز میكنم، براى اينكه آن شرايط طورى بوده كه اين حرفها را نمىتوانسته بزند. اين هم چالش دومى است كه اکنون در داخل در نزد ما موجود است. اگر جوان بنده آمد و گفت آقا من عصمت را قبول ندارم من چه رفتارى با ايشان داشته باشم؟ زود بگویم شما سنى شديد، وهابى شديد، سلفى شديد، يا مساله را بايد حل كرد؟!
چالش سوم: تصحیح میراث روایی
چالش سومى كه اکنون چند سطرى از آن را براى شما میگويم و بسیار هم در حال مطرح شدن است. اکنون مىدانيد که از نظر فكرى ما در جنگ تمام عيار هستيم با وهابيت بالخصوص و با اهل تسنن بالعموم. آنها صدها شبکه و ماهواره در حال پخش دارند كه سوالهاى متعددى را مطرح میکنند و مىگويند برويد و از علماى خود بپرسيد اينها که اينطور مىگويند دليلشان چيست؟ آنطور مىگويند دليلشان چيست؟
بنده كه در ده سال اخير بر روى كتابهاى وهابيت کار کردم، ديدم در اين روشهاى اخيرشان چه مىكنند. آقايان! اينها آمدند روى دو مساله خوب كار كردند.
مساله اول كه روى آن كار كردند و خيلى هم موفق بودند، رفتند هر چه روايت كه ما مىتوانيم از كتابهاىشان به آنها استناد كنيم، مبانى رجالى و جرح و تعديلى درست كردند كه نود درصد اينها را تضعيف كردند. لذا اکنون شما هر روايتى برايشان بخوانيد، چه مىگويند؟ مىگويند ضعيف است، چه كسى گفته؟ میگویند علامه «البانى» در «سلسلة الاحاديث الصحيحة» که به تعبير خودشان هم دومی ندارد! يعنى البانى يک شخصيت علمى در مبانى خودشان است، دوم «شعيب الارنئوط» كه ايشان تاکنون صدوهشتاد كتاب تحقيق كرده و يک موسسه عظيمى دارد و سوم «احمد محمد شاكر». اينها از محققينی هستند در حد آقاى خوئى(ره) در «معجم رجال الحديث»، به اين صورت كار كردند. لذا آمدند مجموعه موسساتی ایجاد کردند و كتابهاى تفسيرى اساسى اهل تسنن را تقسيم كردند به صحيح و ضعیف؛ مثلا «صحیح ابن كثير» و «ضعيف ابن كثير»، شما هر روايتى در «الغدير» و در «العبقات» استناد كردید به تفسير ابن كثير، او چه كارى براى شما كرده؟ ضعيفش كرده، پس مىشود باز به آن احتجاج كرد يا خير؟ يعنى در مقابل خودش میتوانيد بگوييد شما چرا قبول نمىكنى؟ مىگويد بايد قبول نكنم چون روايت ضعيف است. در تفسير اين كار را كردند، در تاريخ همين كار را كردند. اکنون شما نود درصد آن اخبارى كه نقل مىكنيد از «تاريخ طبرى» نقل مىكنيد؛ مهمترين تاريخ آقايان تاريخ طبرى است. «برزنچى» از سیزده جلد، پنج جلدش را صحيح و هشت جلدش را تضعيف کرده است؛ شما استناد مىكنيد به رواياتِ يا موضوع يا ضعيف و حجت نيست و ارزشى ندارد!
اما در كتب حديثشان ديگر مشخص است، خود البانى آمد در اين سنن اربعه، «سنن نسائی» و «سنن ترمذی» و «سنن ابن ماجه» و «سنن ابو داود» اين چهار کتاب را صحيح و ضعيف کرد، اما فقط ديگر جرات نكرد اين كار را درباره «صحيح مسلم» و «صحيح بخارى» بكند، كار ديگرى كرد، «خلاصة صحيح البخاری» را نوشت و آنها را حذف كرد، چون جو طورى بود كه نمىتوانست بگويد صحیح صحيح البخارى و ضعيف صحيح البخارى، اما اکنون «خلاصة صحيح البخارى» چهار جلد است و «خلاصة صحيح المسلم» در یک جلد موجود است و از حدود هشت هزار روايت، سه هزار روايت باقی گذاشت. اما «مسند احمد ابن حنبل» که حداقل سی هزار روايت در آن موجود است، شعیب ارنئوط روى آن كار كرد و تقريبا چیزی برایش باقی نگذاشت. حالا همين حديث ثقلين كه شما از مسند احمد نقل مىكنيد، اين آقا آنجا رفته در هفده صفحه كل اسانيدش را تضعيف كرده و در آن “وعترتي اهل بيتي وانهما لن يفترقى حتى يردا علي الحوض” را گفته سندى ندارد اين روايت! البانی نیز اين صيغه را تصحیح نکرده، صيغه “اوصيكم الله واذكركم الله بأهل بيتی” که براى صحيح مسلم است را تصحیح کرده. ما نیز نمىدانيم، مىگوييم در صحيح مسلم آمده، در صحيح مسلم نيامده “كتاب الله وعترتي اهل بيتي”، در صحيح مسلم آمده “كتاب الله واذكركم اهل بيتي”؛ آنها هم كه مىگويند بلا اشكال مودت اهل بيت واجب است. شما مىخواهيد به «وانهما لن يفترقا» استناد كنيد، لذا ما مجبور شديم و كتابى داريم به عنوان «حديث الثقلين سنداً ودلالة» و خيلى روى آن كار كرديم كه اين عبارت را درست كنيم، پايان نامه ارشد در دانشگاه بغداد هم اين را الحمدلله مرتب كردند و براى ما فرستادند. مىخواهم بگويم كه آنها شروع كردند هر چه اسلحه دست شما هست را از شما خلع كنند، اکنون هم در قم ما لااقل چهارصد موسسه داريم، هيچ كار علمى روى اين مساله نمىشود.
البانى كتابى در رد مراجعات در هشتصد صفحه نوشته، ما هنوز استناد مىكنيم به «المراجعات»، نمىگويم كتاب بدى است، ابدا! كتاب خيلى خوبى است، اما در زمان خودش و براى آن زمان خيلى خوب بوده. جالب آنجاست كه مىگويد من حالا مشكلى ندارم كه ايشان مبانى ما را نمىداند و ضعيف و موضوعات ما را صحيح مى داند، مبانى خودشان را هم نمى داند، چرا؟ چون مىگويد به اين روايت استناد كرده و بزرگانشان تضعيف كردهاند. اين محور اولى است كه آنها کار كردهاند.
محور دوم كه خطرناکتر از محور اول است، اين است که شروع كردند روى روايات ما كار مىكنند. مىگويند يكى از بزرگترين علماى رجال عصور متاخرتان امام خوئى است، شكى در اين است؟ واقعا ایشان از بزرگان علم الجرح والتعديل است و ما موسوعهاى در زمان اخير در حد «معجم» نداریم، حالا آن اشكالاتى كه علامه تسترى عليه «معجم» گرفته جاى خودش و من الان نمىخواهم وارد شوم والحق والانصاف ايشان خيلى كار كرده در «قاموس» و خيلى هم حمله كرده.
اخيرا بر مبانى آقاى خوئى، آمدهاند روايت به روايت، در اصول كافى، در وسائل، در كتب صدوق، مىگويند بر مبانى خودتان اين روايت يا ضعيف است يا ده مجهول در آن وجود دارد. اين را نیز پياده كردند، در كجا؟ در مساله اثبات “امامة الائمة”، چون ما ادله عقلى مبنی بر اثبات ائمه كه نداريم، دليل ما برای امامت امامان باقر و صادق و جواد و هادى و عسكرى(ع) و امام زمان(عج) همه ادله نقلى است. اخيرا پايان نامه دكترا در بغداد درآمده از «عداب الحمش»، ايشان آمده نوشته «المهدي المنتظر في روايات أهل السنة والشيعة الامامية» و آنجا رفته و بحث كرده، مىگويد اصول كافى شما در باب امامت امام عسكرى(ع) دوازده روايت آورده، آن دوازده روايت را بر مبانى آقاى خوئى در معجم رجال حديث یک به یک بررسی کرده، يازده روايت را تضعيف كرده و يک روايت مانده!
اينها را بايد حل كنيم آقايان! فردا همين جوان دانشگاهى مىآيد و مىگويد شما بر چه اساسى اين حرف را مىزنيد؟ مىگوييد در روايت آمده، مىگويد روايت كه ضعیف است! چون از آن شبکههای وهابيت مىگويند روايت ضعيف است و مجهول و موضوع و مدسوس است. چه جوابى بر اينها داريم؟
برگرفته از: جلسه با اعضای انجمن علمی ادیان و مذاهب حوزه – ۹۴/۲/۱