محضر مبارک حضرت آیت الله حیدری(دام ظله)؛
سلام علیکم،
ضرورت مطالعه آثار معظم له چیست؟
در جواب بیان می شود که:
ویژگی پنجم: اعتقاد راسخ به ترابط و در هم تنیدگی علوم اسلامی
پنجمین ویژگی و مقوّم دین شناسی آیت الله حیدری که می توان گفت زیربنای فکری ویژگی اوّل (ضرورت جامع گرایی در علوم اسلامی) محسوب می شود، باور به ارتباط وثیق بین علوم مختلف اسلامی است.
دو نگرش متفاوت به علوم و معارف اسلامی
توضیح آنکه به طور کلی دو نگاه دربارۀ علوم اسلامی وجود دارد:
۱- نگاه جزیره ای و منقطع
۲- نگاه سیستمی و تعاملی.
۱. نگاه جزیره ای و منقطع به علوم اسلامی
قائلان به این شیوه – آگاهانه یا ناآگاهانه – چنین می اندیشند که بین علوم مختلف رابطه ای وجود ندارد و لذا می توان برخی از آنها را – بدون توجه به دیگری – فرا گرفت. این عدّه به عنوان نمونه می گویند می توان فقیه شد بدون اینکه نیازی به تخصّص و اجتهاد در علم کلام باشد. به همین شکل می توان متکلم شد و در عین حال هیچ چیز از فلسفه ندانست! و همین طور دربارۀ سایر علوم.
۲. نگاه سیستمی و تعاملی به علوم اسلامی
و اما در مقابل دیدگاه فوق، نگرش دیگری وجود دارد که علوم مختلف اسلامی را کاملاً مرتبط با یکدیگر می داند و به نوعی تعامل و تأثیر و تأثّر جدّی بین آنها قائل است. معتقدان به «نظریۀ ترابط بین علوم» بر این باورند که بی اطلاعی یا کم اطلاعی عالمان دین از یک یا چند علم از علوم اسلامی، به ضعف و نقص تفکّر ایشان در سایر علوم منجر می شود. به همین صورت، قوّت و قدرت در یک علم، باعث تقویت و تکامل دیدگاه انسان در سایر دانش ها می شود. مثلاً کسی که در کلام متخصّص است، وقتی وارد حوزۀ فقه می شود، از دید بازتری برخوردار است و با استفاده از سرمایه های اعتقادی و مبانی کلامی خود، بهتر می تواند مسائل فقهی را تحلیل کند و حتی در فرایند استنباط نیز – در مقایسه با کسی که در فضای بحث های کلامی نیست – بهتر عمل می کند.
به همین صورت، کسی که فلسفه می داند، در مطالعۀ مسائل کلامی و حلّ معظلات اعتقادی – نسبت به کسی که فلسفه نمی داند – موفق تر خواهد بود؛ چنانچه در «کلام فلسفی» خواجه نصیر، لاهیجی، علامه طباطبایی و شهید مطهری (رحمة الله علیهم) شاهدیم.
غیر قابل تفکیک بودن علوم، در مقام استنباط
علامه حیدری معتقدند که اساساً جداسازی علوم اسلامی از یکدیگر، فقط در مقام تعلیم و آموزش امکان پذیر است وگرنه حصر توجّه به یک علم و بی توجّهی به سایر علوم، در مقام استنباط و رسیدن به حکم نهایی دربارۀ یک مسألۀ فقهی یا اعتقادی، اصلاً معنا ندارد و قطعاً باعث نقص و حتّی خطا در نتیجه گیری انسان می شود. اینکه ما مشاهده می کنیم در دانشگاه ها یا در حوزه های علمیه دانش های مختلف از یکدیگر جدا می شوند، یکی فقه می خواند، یکی کلام می آموزد و دیگری فلسفه فرا می گیرد، به خاطر این است که در مقام تعلیم چاره ای نیست جز تفکیک این علوم و یادگیری هر یک از آنها در زمان مناسب و شرایط خاص آن، و همین امر موهم این پندار ناصواب شده است که علوم اسلامی را بدون ارتباط با یکدیگر می توان فرا گرفت!
ممکن است کسی در مقام آموزش و فراگیری در حوزه یا دانشگاه، مثلاً «فلسفه» بخواند بدون اینکه هیچ اطلاعی از «تفسیر» و «رجال» داشته باشد، اما همین شخص چنانچه بخواهد نهایتاً نظر اسلام را دربارۀ یک مسألۀ اعتقادی به نحو صحیح بگوید، امکان ندارد به صرفِ اتّکا به داشته های فلسفی خود بتواند از عهدۀ این کار بر آید؛ زیرا هر کس که بخواهد دربارۀ مسأله ای از مسائل فقهی یا اعتقادی اسلام نظر بدهد و بگوید اسلام چنین می فرماید، از قبل باید به قرآن مراجعه کرده باشد و برای فهم عالمانه و اجتهادی قرآن، تا از علم تفسیر، مبانی، روش ها، قواعد تفسیری و ظرافت های این دانش اطلاع کافی نداشته نباشد، به هیچ وجه نمی تواند مراد اصلی آیات قرآن را به نحو صحیح در یابد. همچنین کسی که علم رجال نمی داند و از قواعد جرح و تعدیل بی خبر است، در مواجهه با روایات و بررسی سندی آنها ناتوان بوده و بدین ترتیب قادر به بهره برداری مطلوب از منابع روایی نخواهد بود. همچنان که یک فقیه هم در مسیر استنباط، علاوه بر فقه باید حداقل ادبیات عرب (اعم از صرف و نحو و لغت و غیره)، اصول، رجال و حدیث را بداند تا نهایتاً بتواند یک فتوا بدهد.
پس در مثال مذکور، اگرچه دانستن فلسفه «شرط لازم» است اما هرگز «شرط کافی» نیست! درست است که با صرفِ اطلاع از فلسفه، از مبانی برخی از اعتقادات دینی به نحو دقیق تر و عمیق تر می توان آگاه شد، اما «عالم دین» نمی توان شد! چرا که «عالم دین»، غیر از «عالم فلسفه» یا «عالم کلام» یا «عالم عرفان» به تنهایی است؛ هرچند کسی که متخصّص در همۀ این علوم – به علاوۀ اجتهاد در فروع دین – به صورت یک جا و متوازن باشد، قطعاً عالم دین است.
«عالم دین» به معنای واقعی کلمه کسی است که بتواند – با استدلال – بگوید اسلام در زمینۀ اصول و فروع دین چنین می گوید و این ملکۀ استنباط حاصل نمی شود مگر از طریق آشنایی تخصّصی و اجتهادی با چندین علم و برقراری هماهنگی و تعامل سازنده میان مبانی و دستاوردهای آنها.
پس تفکیک و جداسازی علوم اسلامی اگرچه «در مقام یادگیری» ممکن بلکه اجتناب ناپذیر است، اما «در مقام استنباط» احکام اعتقادی و فقهی دین و اعلام نظر نهایی اسلام دربارۀ یک مسأله، ناصواب و آسیب زاست!
پس از اشاره به دو رویکرد متفاوت فوق دربارۀ علوم اسلامی، در ادامه تلاش می کنیم با استفاده از دیدگاه های آیت الله حیدری در این زمینه، چرایی درست بودن نگرش دوم؛ یعنی وجود ارتباط وثیق بین علوم و معارف اسلامی را با ذکر یک نمونۀ عینی اجمالاً توضیح دهیم.
اعتقاد راسخ به ترابط و در هم تنیدگی علوم اسلامی
یک مثال دربارۀ رابطۀ فقه و کلام
غالب بزرگان بر این باورند که اجتهاد فقهی متوقف بر اجتهاد و تخصّص در علم کلام نیست. از جملۀ این فقهای عظام، می توان از مرحوم آیت الله العظمی خویی نام برد که جز آشنایی کافی با زبان و ادبیات عرب، و دو علم «اصول فقه» و «رجال»، دانش دیگری را برای وصول به مقام اجتهاد ضروری نمی دانند.
ایشان در کتاب «التنقیح فی شرح العروة الوثقی» در این باره چنین می نویسند: «والعمدة فيما يتوقف عليه الاجتهاد بعد معرفة اللّغة العربية وقواعدها علمان: أحدهما: علم الاُصول، وثانيهما: علم الرجال… والمتحصّل: أن علم الرجال من أهم ما يتوقف عليه رحى الاستنباط والاجتهاد، وأما غير ما ذكرناه من العلوم فهو فضل لا توقف للاجتهاد عليه» (التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج ۱، ص ۱۲ و ۱۵).
همان طور که در این عبارت مشاهده می شود، از دیدگاه آیت الله خویی (رحمة الله علیه) «فقیه» به عنوان کسی که باید در عصر غیبت در جایگاه نیابت امام زمان (علیه السلام) قرار گیرد، تنها با اجتهاد در دو علم «اصول» و «رجال» صلاحیت قرار گرفتن در یک چنین جایگاه حسّاس و خطیری را پیدا می کند!! اگرچه در سایر علوم همچون تفسیر، عرفان، کلام، فلسفه، اخلاق، تربیت، سیاست و غیره تخصّص و اطلاع کافی نداشته باشد! به بیان دیگر، کسی که در فروع دین – و نه اصول دین! – آن هم فقط از طریق دو علم اصول و رجال قدرت استنباط و اجتهاد پیدا می کند، نائب امامی می شود که در همۀ ابعاد دین – اعم از اصول و فروع – نیازهای مردم را برطرف می کند.
اکنون در ادامه سعی می کنیم با استفاده از دیدگاه ها و مبانی آیت الله حیدری ببینیم آیا اساساً بدون برخورداری از اجتهاد در علم کلام و عقائد، فقیه می تواند در برخی مسائل فقهی، حکم صحیحی را استنباط کند یا نه؟!
در فقه، احکام متعدّدی بر عنوان «شیعه» مترتب می شود. در زمینۀ مصارف خمس و جواز یا عدم جواز اعطای آن به غیر شیعیان امامی، ارث، نکاح، زکات، دفن، نجاست و طهارت و غیره [۱].
می دانیم که فقیه باید پیش از دادن حکم، موضوع حکم را به خوبی شناخته باشد تا حکم و فتوای او صحیح باشد.
با توجه به مطلب فوق، مجتهد باید بداند اصلاً ملاک تشیّع و معیارِ حداقلیِ شیعه بودن چیست؟ آیا انکار علم غیب ائمه (علیهم السلام) موجب خروج از تشیع است؟ اگر کسی به نظریۀ ولایت تکوینی یا وساطت فیض ائمه (علیهم السلام) قائل نباشد، شیعه محسوب می شود؟ معتقدان به نظریۀ علمای ابرار شیعه هستند یا نه؟ قائلان به نظریۀ وساطت فیض «غالی» و خارج از مذهب قلمداد می شوند یا شیعه می باشند؟ اصلاً غلوّ چیست و ملاک آن کدام است؟ از میان سه نظریۀ ولایت تکوینی، وساطت فیض و علمای ابرار، کدام یک صحیح است و کدام یک نادرست؟ و یا اینکه ممکن است هر سه صحیح بوده و در حکم مراتب مختلف اعتقاد به تشیّع در نظر گرفته شوند؟ آیا معیار تشیع، اعتقاد به امامت سیاسی اهل بیت (علیهم السلام) است یا باور به مقامات ملکوتی و کمالات فوق بشری ایشان و یا هر دو؟ آیا اعتقاد به عصمت اهل بیت (علیهم السلام) از شروط و مقوّمات تشیّع محسوب می شود یا بدون اعتقاد به آن هم می توان کسی را شیعه دانست؟ در صورت شرط بودن عصمت، کدام یک از مراتب آن ملاک است؟ عصمت قبل از امامت؟ عصمت بعد از امامت؟ عصمت از همۀ گناهان کبیره و صغیره و ترک اولی و اشتباهات؟ یا فقط عصمت از گناهان کبیره و صغیره؟ و سؤالات فراوانی از این قبیل.
اکنون سؤال این است که اگر یک فقیه با منابع کلامی به خوبی آشنا نبوده و به عبارت دقیق تر در مسائل اعتقادی مجتهد و صاحب نظر نباشد، چگونه می تواند در مباحث مهم و پیچیدۀ کلامی فوق وارد شده و نهایتاً موضعی علمی و مستدل اخذ کند؟! فقیهی که فقط اهل مطالعۀ کتاب های فقهی و اصولی بوده و با منابع کلامی و مباحث اعتقادی آشنایی کافی ندارد، چطور می تواند از پسِ بحث های دقیق علمی پیرامون یک چنین مسائل مهم و سرنوشت سازی برآید؟! طبیعی است وقتی یک فقیه نتواند موضوع را – که در این جا ملاک حدّاقلی و حدّ أدنای تشیّع است – به خوبی تصوّر نموده و تشخیص دهد، حکمی هم که صادر می کند فاقد ارزش علمی خواهد بود! کسی که فقط با موضوعاتی از قبیل نماز و خمس و زکات و حج و وصیت و نذر و عهد و غیره مأنوس بوده، چطور می تواند در ورود به بحث هایی از قبیل امامت، عصمت، وساطت فیض، علم غیب و غیره موفق عمل کند؟!
در مقابل، چنانچه فقیهی علاوه بر فقه در کلام نیز متبحّر و اهل تحقیق بوده باشد، با در دست داشتن مبانی متکلمین و آشنایی با ظرافت ها و دقائق این علم – در مقایسه با فقیهی که در اصول دین و امور اعتقادی مجتهد نیست – بهتر می تواند دیدگاه صحیح از ناصحیح را تشخیص داده و در نهایت به یک رأی علمیِ مستدل و موجّه برسد.
این فقط یک نمونه بود از میان ده ها نمونۀ دیگر که به وضوح نشان می دهد عدم وقوف اجتهادیِ یک فقیه بر مباحث کلامی و اعتقادی، باعث ضعف و خلل در فرایند استنباط و اجتهاد فقهی او می شود.
خلاصه آنکه یکی دیگر از ویژگی های مهمّ دین شناسی آیت الله حیدری اعتقاد و باور جدّی ایشان به ارتباط و هماهنگی بین علوم مختلف اسلامی است، به طوری که نقص و قوّت در یکی از آنها به دیگری سرایت نموده و اثر مثبت یا منفی خود را بر جای می گذارد.
بر این اساس کسانی که آثار علامه حیدری را مطالعه می کنند، پس از مدّتی کمّ و کیف این ارتباط و تأثیر و تأثّر بین علوم مختلف را در بحث های مختلف ایشان به خوبی در می یابند.
شایان ذکر است بدون توجّه به این مبنای اساسی در گسترۀ علوم اسلامی، نتیجۀ بسیاری از استنباط ها و اجتهادهای فقهی و اعتقادی، ناکارآمد و حتی نادرست از آب در خواهد آمد!
پی نوشت ها:
۱- برای اطلاع بیشر ر.ک: آیت الله سید کمال حیدری، «منکر الضروری؛ حقیقته، شروطه و حکمه»، ص ۷۵ و ۷۶.