خلاصۀ جلسۀ سوم*
در جلسۀ گذشته، در تبیین و تعلیل دیدگاهِ «نفی حد» از وجود خداوند، به ذکر دو برهان پرداختیم. در این جلسه قصد داریم، در ابتدا تدقیق و تعمق بیشتری در مورد استدلالِ اولی که در جلسۀ قبل بیان شد، به دست داده و سپس برهان سومی بر دلائل پیش گفته بیافزاییم.
تدقیق در برهان اول(در جلسۀ دوم)
همانگونه که پیشتر متذکر شدیم، مهمترین دلیل در «نفی حد» از وجود خداوند متعال، استدلالی است که در کلمات امیرالمومنین(علیه السلام) وجود دارد: «و من حده فقد عده، و من عده فقد أبطل أزله»(هر کس خداوند متعال را محدود کند، او را به شمارش درآورده است و هر کس آن ذات پاک را به شمارش درآورد، ازلیّت او را ابطال نموده است)(۱) یا «سبق العدمَ وجودُه»(هستیِ او بر عدم سبقت دارد)(۲).
اما پرسش مقدری که در اینجا پاسخ به آن حائز اهمیت میباشد، این است که چرا موجودِ محدودی که ممکن است، نمیتواند ازلی باشد؟
برای یافتن پاسخِ این پرسش، نخست باید تعریفی از واجب الوجود و ممکن الوجود ارائه کنیم:
واجب الوجود
واجب الوجود موجودی است که برای «موجود بودن» نیاز به هیچ شرط، قید و حالتی نداشته باشد؛ یعنی در مورد چنین موجودی نمیتوانیم بگوییم این موجود زمانی پا به عرصۀ هستی میگذارد که این شرط محقق شده باشد؛ چرا که لازمۀ چنین سخنی این است که اگر شرط موجود نباشد، مشروط نیز ایجاد نخواهد شد. بنابراین، موجودی که مشروط است، در وجودش احتیاج به شرط دارد و از آنجایی که نیاز، ملاک و مَناط امکان است، پس موجودِ مشروط، ممکن خواهد بود، نه واجب.
ممکن الوجود
بنابر آنچه گذشت، ممکن الوجود عبارت است از موجودی که در حالتی موجود و در حالتی دیگر غیرموجود باشد. به دیگر سخن، موجودِ مشروطی که وجودش مسبوق به تحقق شرطی است، ممکن الوجود نامیده میشود.
تفاوت ضرورت ازلی و ضرورت ذاتی
با توجه به مطالب پیشگفته، میتوان به تمایز مهم ضرورت ذاتی و ضرورت ازلی اشاره کرد. همانگونه که میدانیم ضرورت ذاتی، ضرورتی است که مقید به قید مادام الذات است. مثلاً ضرورت ذکر شده در قاعدۀ «ثبوت الشیء لنفسه ضروریٌ و سلبه عن نفسه ممتنعٌ»(ثبوت شیء برای خودش ضروری و سلب آن شیء از خودش ممتنع است) ضرورت به معنای ضرورت ذاتی است، زیرا اگر ذاتی نباشد، سالبه به انتفاء موضوع است. به عبارت دیگر، چیزی که معدوم باشد، موجود نیست تا اینکه ذاتش برای خودش ثابت باشد. در نتیجه این قانون زمانی جاری و ساری است که ذات، موجود باشد؛ یعنی اصل فوق به قیدِ مادامالذات ثابت است.
اما ضرورت ازلی که در مقابل ضرورت ذاتی است، به ضرورتی اطلاق میشود که مقید به هیچ قیدی نباشد. به دیگر سخن، در مورد ضرورت ازلی چنین نیست که موجودی در یک حالت موجود و در حالت دیگر معدوم باشد، بلکه در هر حالتی وجود دارد.
نتیجه گیری
با توجه به تعاریف فوق، واضح است که اگر موجودی مسبوق به عدم باشد، ممکن خواهد بود؛ چرا که چنین موجودی در حالتی موجود و در حالتی دیگر معدوم است. به تعبیر دیگر، موجودِ محدود، ورای حدّش معدوم و مادون آن موجود است، بنابراین در حالتی موجود و در حالتی دیگر معدوم است. چنین موجودی قطعاً مصداق ممکن الوجود خواهد بود؛ زیرا تعریف ممکن الوجود بر آن صدق میکند.
با توجه به تحلیل فوق مشخص میشود خداوند که واجب الوجود است، محدود نخواهد بود؛ به این دلیل که اگر محدود باشد، در یک حالت و شرطی موجود و در قید و حالتی دیگر معدوم خواهد بود و قطعاً چنین موجودی ممکن است.
استدلال مذکور را میتوان در قالب یک قیاس استثنایی چنین بیان کرد:
صغری: اگر خداوند محدود باشد، ممکن خواهد بود.
کبری: ولکن خداوند ممکن نیست(واجب است)، (رفع تالی).
نتیجه: خداوند محدود نیست(رفع مقدم).
از همینجا میتوان دریافت وقتی میگوییم خداوند متعال واجب الوجود است، وجوب او به نحو «ضرورت ازلی» است و نه به صورت «ضرورت ذاتی»؛ چرا که اگر ضرورت وجود او ذاتی باشد، به این معناست که خداوند در یک شرطی موجود و در شرطی دیگر معدوم است و آشکار است که چنین خصیصه ای مختصِ موجودات امکانی است. بنابراین آنچه فرض کردیم واجب است، ممکن شد و این خلاف فرض است.
اگر کسی بپرسد: «چه محذوری وجود دارد که موجودی از ازل محدود باشد؟» در جواب وی باید گفت با تأمل در مفهوم حدّ و محدود میتوان -علاوه بر جواب فوق- پاسخی دیگر ارائه کرد.
همانطور که در جلسات پیش ذکر شد، حدّ «امری عدمی» و محدود «امری وجودی» است؛ بنابراین حدّ، غیر از محدود است. حال باید پرسید اگر حدّ غیر از محدود است، چه کسی آن را محدود کرده است؟ به عبارت دیگر، علتِ حدّ کیست؟
در اینجا دو احتمال وجود دارد: یا خودش، خودش را محدود کرده؛ یا علتی خارجی او را محدود کرده است. لازمۀ هر دو فرض فوق این است که شیء محدود، واجب الوجود نباشد؛ بنابراین شیء محدود نمیتواند واجب الوجود و به تبع آن ازلی باشد.
برهان سوم
استدلال سومی که درصدد بیان آن هستیم، به دفعات -البته با تقریرات متفاوت- در کلمات اهل بیت(علیهم السلام) ذکر شده است. در اینجا تنها به یک روایت در این باب اشاره میکنیم:
امام رضا(علیه السلام) در ضمن پرسش و پاسخ با مردی از زندیقها میفرمایند: «فَقَالَ لَا حَدَّ لَهُ قَالَ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّ كُلَّ مَحْدُودٍ مُتَنَاهٍ إِلَى حَدٍّ وَ إِذَا احْتَمَلَ التَّحْدِيدَ احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ فَهُوَ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ لَا مُتَزَايِدٍ وَ لَا مُتَنَاقِص»(فرمودند: خداوند حدّ ندارد، گفت: چرا؟ امام(علیه السلام) فرمودند: چون هر محدودی به مرزی منتهی میشود و اگر حدّ را بپذیرد، فزونی را هم قبول خواهد کرد و اگر فزونی را بپذیرد، نقص هم قابل طرح است، با آنکه او غیرمحدود، زیادهناپذیر و کمیناپذیر است).(۳)
به عبارت دیگر، اگر فرض کنیم موجودی محدود به حدی باشد -منظور هر نوع حدّی است، حدّ مکانی، زمانی، امتدادی، مقداری و وجودی- آیا آن موجود قابل فزونی و کاستی هست؟ بله، میتوان به آن چیزی اضافه یا کم کرد.
برای تقریب معقول به محسوس؛ یک چوب «یک متری» را فرض کنید، آیا میتوانید به آن «ده سانتیمتر» اضافه یا از آن کم کنید؟ قطعاً چنین کاری امکان پذیر است. چرا؟ زیرا وجودش محدود است.
مثال دیگری که میتوان بدان اشاره کرد، عدد است. هر عددی را فرض کنیم، به هر مقدار و اندازه باشد -مثلاً یک تریلیون- میتوان یکی به آن اضافه کرد یا یکی از آن کاست. چرا عدد فزونی یا کاستی را قبول میکند؟ چون محدود است.
بنابراین اگر موجودی محدود شد، قابل فزونی و کاستی است و هر آنچه قابل افزایش و کاهش باشد، متغیر خواهد بود. در نتیجه اگر موجودی محدود باشد، متغیر نیز هست. از سوی دیگر، اگر شیئی متغیر باشد، حادث خواهد بود؛ چرا که در حالتی وجود نداشته و در حالتی دیگر موجود شده است. به دیگر سخن، اگر شیئی تغییر پیدا کرد، بدین معناست که مسبوق به عدم است و این همان تعریف ممکن الوجود است؛ بنابراین اگر شیئی متغیر باشد، حادث است.
از آنچه گفته شد مشخص میشود که اگر موجودی محدود باشد، حادث خواهد بود و از آنجایی که خداوند حادث نیست، پس قطعاً محدود هم نخواهد بود.
صغری: اگر موجودی محدود باشد، حادث است.
کبری: ولکن خداوند حادث نیست (رفع تالی).
نتیجه: خداوند محدود نیست (رفع مقدم).
————————–
* ۹۳/۲/۴
۱- نهج البلاغه، خطبۀ ۱۵۲، ص ۲۱۲.
۲- همان، خطبۀ ۱۸۶، ص ۲۷۲.
۳- التوحيد (للصدوق)، ص ۲۵۲؛ بحارالأنوار، ج ۳، ص ۳۷.