برنامههای شبکه “الكوثر” (المطارحات فی العقیدة) تأثیرات بسیاری داشت، چه در داخل کشور و چه در كشورهاى دیگر، حتى در بین خود وهابیت؛ اما متأسفانه تاکنون نتوانستند، نه در الكوثر و نه در دیگر شبکههای شیعى، برنامهاى با همان ادبیات پخش نمایند. ادبیاتى كه اکنون در برخی شبکههاى شیعی رایج است، ادبیات سب و لعن و شتم و قبول نكردن دیگران است، همان ادبیاتى كه كاملاً بر خلاف روشهاى امام(ره) بود و برنامههاى بنده كاملا در همان راستاى برنامههاى امام(ره) بود ولكن با همه اینها هنوز نتوانستند آن برنامه را اجرا كنند.
لذا به نظر بنده شما اگر بتوانید، چند اصل را رعایت كنید. این اصولى كه بنده عرض میكنم اصول قرآنی است، یعنى اینطور نیست كه از نظر تجربى به آن رسیده باشیم، خیر! اصلش در قرآن آمده، اما مغفول عنه واقع شده ومتوجه آن نشدیم.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، اکنون حدود یک میلیارد و هفتصد میلیون مسلمان در دنیا داریم؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم، دهها فرقه و مذهب با عناوین اسلامى داریم و مطمئن باشید تا ظهور امام زمان(عج) نه شیعیان از بین میروند و نه سنیها، نه صوفیان از بین میروند و نه اخباریون، نه متكلمین از بین میروند و نه فلاسفه؛ حالا امكان دارد یک روز قدرت با اینها باشد و اینها غلبه كنند و یک روز قدرت با آنها باشد و آنها غلبه كنند، یک روز قدرت با مامون است و معتزله غلبه میكنند و یک روز قدرت با متوكل است و حنابله غلبه میكنند. اینها از سنتهاى تاریخى است، اینطور نیست كه ما تصور كنیم یک روز همه در یک صراط و همسوى هم میشوند، این اصلا خلاف سنتهاى قرآنى است.
پس اختلاف سرجایش هست و هیچ كارى هم نمیشود كرد، چون پیشرفت انسان و رسیدنش به هدف، با اختلاف است نه بیاختلاف. این یک اصل قرآنى است و تاریخ هم آنرا ثابت میكند، پس ما چه باید بكنیم؟
اصل اول: ما دو راه داریم. یک راه اینکه بیاییم هر چه اختلاف داریم، دم از آن بزنیم. اگر قرار باشد هرچه اختلاف باشد، ما دائم دم از آن بزنیم، حتى در مذهب واحد و در جاى واحد مردم به جایى نمیرسند.
راه دوم این است كه ما بیاییم آن مشتركات را، تا جایى كه میتوانیم بیان كنیم. حالا این مشتركات، مشتركات شیعه باشد یا مشتركات شیعه و سنى یا مشتركات مسلمانها و مسیحیها باشد یا مشتركات مسلمانها و یهودیها باشد یا حتی مشتركات بنىالانسان باشد، چون خیلى از مسائل بعد انسانى دارد و ربطى به آن شخص ندارد؛ لذا امیرالمومنین(علیه السلام) عبارتشان این است: «إمّا أخ لک في الدين أو نظير لک في الخلق»(نهج البلاغه، نامه:۵۳) شما هر جا بروید یا برادر دینى شماست یا در انسانیت با شما شریک است، دینى هم نداشته باشد نتیجتا در انسانیت با شما شریک است.
اگر بتوانیم رویكردمان رویكرد مشتركات باشد نه رویكرد اختلافات… که متاسفانه اکنون در بسیاری از شبکهها و خیلى از برنامهها و منبرها، آن رویكرد اختلاف در حال ایجاد است و نه رویكرد مشتركات و اتفاقات و اجماعات و قرآن خیلى روشن این اصل را بیان كرده: «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَكُمْ»( بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است»)(آل عمران:۶۴) این خطاب، خطاب پیامبر به اهل كتاب است و نه خطاب پیامبر به مذاهب قرآنى. میگوید بیایید ما آن مشتركاتى كه بین ماست و جاى اختلافى نیست، که «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ» را حاکم نماییم.
پس اصل اول اینکه در همه نوشتههایتان و در تمام بحثهایتان، رویكرد اشتراکات حاكم باشد.
اصل دوم: نتیجتا اختلافاتى هم هست و اتباع هر مذهب هم باید اعتقادات خود را بیان كنند و اینطور نیست كه فقط مشتركات را بیان كنند. مثلا امامت از مختصات مكتب اهل بیت(علیهم السلام) است، آیا ما امامت را بیان نكنیم؟ خیر! باید هم بیان كنیم، چون این از مختصات ما و فصل ممیز ما از دیگر مذاهب و مكتبهاست، اما شما میتوانید این مختصات و فصول ممیز را به دو گونه بیان کنید.
اول اینکه از طریق از بین بردن مخالف حرفایتان را ثابت كنید، یعنى هر چه حرفهاى بد را دارید به سمت او روا كنید تا بگویید ما خوبیم؛ این یک راه، یعنى بیان سلبیات و امور منفى طرف دیگر تا بگوییم ما مثبت هستیم. شما دیدهاید در رقابتهای انتخاباتی كه میشود، آنهایى كه خودشان را كاندید میكنند دو راه دارند، یا اینكه حریف را میخواهند از بین ببرند و خراب كنند، یا اینكه خودشان هر چه مطلب خوب دارند بیان مىكنند.
رویكرد شما این باشد كه هر چه خوبی دارید بیان كنید، نه اینکه دیگران هرچه بد دارند، مدام بیان كنید. اکنون ما برای معرفى خودمان، اول طرف دیگر را میخواهیم خراب كنیم. این روش اکنون دیگر خیلى مشترى ندارد، یعنی در عصر جهانى شدن واقعا ادبیات تفاوت میكند با آن زمانى كه ما مینشستیم و یک منبر داشتیم و ۵۰۰-۱۰۰۰ نفر گوش میكردند و سپس تمام میشد.
پس رویكردتان این باشد كه تا آنجایى كه میتوانید روشتان بیان محاسن خود باشد، نه بیان سیئات دیگران. این هم نص كلام امام رضا(علیه السلام) است که: «فإن الناس لو عرفوا محاسن کلامنا لاتبعونا» شما احتیاجى ندارید كه بگویید دیگران بد هستند، شما محاسن و اخلاق و اعتقادات ما را بگویید، خود مردم مقایسه مىكنند و دیگران متوجه مىشوند ما چه داریم و دیگران با چه مخالفند.
لذا شما نگاه كنید در زمان اهل بیت(علیهم السلام) ایشان هیچ صحبت مخالفى با نظامهاى سیاسى نداشتند، اما با همه اینها، نظامهاى سیاسى ایشان را راحت نمىگذاشتند، چرا؟ چون اهل بیت(ع) یک رفتارى داشتند، یک اخلاقى داشتند، یک ادبیاتى داشتند که مردم مىآمدند و گوش میكردند و مقایسه مىكردند با آن حكامى كه هستند و با خود میگفتند اگر اینها(اهل بیت) اسلامند پس آنها(حکام) چه كسانى هستند؟
مثالى برای شما بزنم که این اصل را آشکار میکند. ببینید مامون از امام رضا(علیه السلام) خواست كه ایشان نماز بخوانند. آقا مىتوانستند بگویند من نماز نمیخوانم، چون وی میخواست از مشروعیت امام سوء استفاده كند، اما آقا فرمودند من نماز مىخوانم ولی همانطور نماز میخوانم که جدم نماز میخواند. آقا طورى شروع كردند آمدند بیرون كه وسط راه مامون دید اگر آقا نمازش را بخواند كل نظامش زیر سوال میرود، چون مردم میفهمند نمازجمعه پیامبر چگونه بود، پس این نمازى كه اینها میخوانند چه نمازى است؟ آقا میتوانست برود منبر و سخنرانى كند که اینها باطل و ملعون هستند، اما احتیاجى نبود، همان یک رفتار درست، ده و صد رفتار غلط را از بین مىبرد.
این هم اصل قرآنى است و اصلش این است: «ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!)(نحل:۱۲۵) اگر چنین عمل نمایید، نتیجهاش چه مىشود؟ «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ»(بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!)(فصلت:۳۴) آن كسى كه دشمن شما بود با این روش رفیقتان مىشود، جذب و مجذوب شما مىشود. این هم اصل قرآنى و دوم.
اصل سوم كه به نظرم بسیار اصل مهمى است، این است كه بنده اعتقاد دارم ما آن حداقلى كه براى مكتب احتیاج داریم، تمامش را مىتوانیم از كتابهاى اهل سنت ثابت كنیم و هیچ احتیاجى به هیچ روایتى از كتابهاى خودمان نداریم. یعنى اگر فرض كنیم روزى بیاید كه كتابهاى حدیثى ما از بین برود، بنده خودم آمادهام که از کتابهای اهل سنت ثابت نمایم که مرجعیت دینی پس از پیامبر(ص) از آن علی و اولاد علی(ع) است.
آری، شما ادعاهاى دیگرى نیز دارید؛ مثلا اینکه ایشان از ابراهیم(ع) افضل هستند، این از اصول اعتقادات ما نیست؛ لذا ما داریم علماى شیعهای که اعتقاد به افضلیت اهل بیت(ع) بر انبیای اولیالعزم(ع) ندارند، این آنها را از تشیع خارج نمیكند، چون این از كمالات تشیع است و نه از اصل تشیع.
اصل تشیع در یک جمله خلاصه مىشود، در زمان پیامبر دین را از كه مىگرفتیم؟ از خود پیامبر مىگرفتیم، بعد از پیامبر كل دین و معارف دین را باید از چه كسى بگیریم؟ در یک جمله حدیث ثقلین میگوید بعد از من اگر میخواهید گمراه نشوید، سمت اهل بیت(ع) بروید و بیشتر از این نیز نمیخواهیم.
مثلا شما میخواهید بگویید اهل بیت(ع) علم به غیب هم داشتند، این خیلى خوب است، ولی این از اركان و اصول مقوم مكتب اهل بیت(ع) نیست، لذا كسانى را از بزرگان مثل شیخ مفید و دیگران را داریم که قبول ندارند این حرف را، آیا اینها از تشیع خارج میشوند؟ خیر، ابدا!
پس تا آنجایى که مىتوانید، مبانى را از آن كتابهاى معتبر اهل سنت استفاده كنید و این تخصصى میخواهد كه اکنون متاسفانه در حوزه قم بهطور رسمى نیست. بسیاری از مؤسسات اکنون در مسائل وهابیت و سلفیت و كتابهاى اهل تسنن كار میكنند، اما مبانى جدید اهل تسنن كمتر کار میشود و مبانیای كه هست، همان مبانى علامه امینى در “الغدیر” و همان مبانى “المراجعات” شرفالدین است و حدود هفتاد-هشتاد درصد آن مبانی را اینها از بین بردهاند، ولی ما هنوز از آن روش استفاده میکنیم. یعنى آمدند این كتابهاى شیعهاى كه علیه اهل تسنن بود، خوب مطالعه كردند، دیدند نقاط ضعفشان كجاست، رفتند در پنجاه سال اخیر نقاط ضعفشان را از بین بردند و آمدند تقویت كردند؛ لذا شما اکنون میخواهید با همان روش استدلال كنید، آنها همه را جواب دادند، نه اینکه در کتاب دست برده باشند.
مثال عرض میکنم. شما میرسید به آیه تطهیر: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً»(خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.)(احزاب:۳۳) این آیه كه نمیگوید اهل بیت چه كسانی هستند، شما باید بروید به سمت روایت و روایتها را جمع كنید تا آن روایتها مشخص کند اهل بیت چه كسانى هستند. خوب روش ما در زمان علامه امینى و قبل از آن چه بود؟ هر چه روایت در كتابهاى درجه یک و دو و سه و چهار و پنج بود جمع میکردیم. كتابهاى درجه یک فرض كنید تفسیر طبرى، كتابهاى حدیثی فرض كنید كتابهاى سنن یا صحاح بخاری و مسلم یا مسانیدشان، از این كتابها هر چه روایت بود جمع مىكردیم و میگفتیم بفرمایید این هم بیست روایات که میگوید اهل بیت این پنج نفر هستند، پیامبر(ص) و على و فاطمه و حسن و حسین(ع). این آقایان آمدند شروع كردند گفتند حال که این طور است، پس بیاید با شما بحث سندى كنیم که از این روایات چند روایت صحیح السند هستند. گفتند اینها بیست روایت نیست، دو روایت است و دو روایت نیز خبر آحاد است و برمبنایش عقیده ایجاد نمی شود.
آمدند موسسات گستردهای تشكیل دادند و كل آن روایاتى كه ما بدان استناد مىكنیم، از نظر سندى تضعیف كردند و هنوز شما به آنها استناد میكنید. آنها با یک جمله «ضعفه العلامة الالبانى» کار را تمام میکنند. مثلا روایاتى که از سنن نسائى یا سنن ترمذى یا سنن ابن ماجد یا مسند احمد به آن استناد میشود را بررسی كرد و کتابها را به دو قسمت “صحیح” و “ضعیف” تقسیم کرد و روایات استنادی ما را در قسمت ضعیف جای داد.
خیلی از استنادات ما به مسند احمد است و کمتر می شود به صحیح بخاری و مسلم استناد کرد، چون آنها از اول حساب شده کار کردند و خیلی از روایات مربوط به مناقب اهل بیت(ع) را نیاوردند؛ اما مسند احمد حدود سی و پنج هزار روایت دارد، “شعیب أرنئوط” آمد این كتاب را تحقیق كرد و هزاران روایت را تضعیف كرد، حتى حدیث ثقلین كه متواتر است را گفت هفت سند دارد و هفت سندش هم ضعیف است، روایتى هست اما میگوید «وانهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض» -که ما با آن کار داریم- هیچ اصلى ندارد.
مثال تاریخی: اکنون این سلسله تاریخى ده جلدى كه درباره امام حسین(علیه السلام) در دار الحدیث منتشر شد، عموم اخبارى كه از حضرت آورده از تاریخ طبرى نقل شده، چون معتبرترین تاریخشان تاریخ طبرى است؛ آمدند یک موسسهاى تشكیل دادند و سالها كار كردند و شصت درصد روایات طبرى را تضعیف كردند، لذا تاریخ طبرى که سیزده جلد بود را، هشت جلد آن ضعیف تاریخ الطبرى و پنج جلد را صحیح تاریخ الطبرى کردند و شما روایت را روى منبر مىآورید و استناد میكنید، در حالیکه آن روایت ضعیف است.
در كتب تفسیرشان و مسانیدشان و… نیز همین كار را كردند، لذا اگر مبانى رجالى آنان را ندانید، به آسانى نمیشود با ایشان وارد بحث شد. برنامه ما(المطارحات فی العقیدة) هم بر اساس همین بود كه هیچ روایتى را تا أرنئوط یا محمد شاكر یا البانى تصحیح نكرده بودند، استناد نمیکردیم.
بنده اعتقاد دارم با همه این كارهایى كه كردند ما هنوز مىتوانیم استناد كنیم، اما با روش تخصصی و موسسات دقیقى كه در قم تشكیل شود و کار کنند. مثلا از راههایى كه بنده انتخاب مىكردم و اثر مىگذاشت این بود: آنها مىآمدند یک سندى از یک روایتى، فرض كنید در فضائل خلفایشان، را با هر راهى تصحیح مىكردند، چون مربوط به خلفایشان یا بنى امیه یا مربوط به برخی از اصحاب پیامبر(ص) بود، با اینکه آن سند هم داراى اشكال بود، ولى چون مربوط بود به فلان و فلان بود، با لطائف الحیل آن سند را درست مىكردند تا یک منقبتى و یک فضیلتى را براى آن صحابى ثابت كنند. اما “حبل الکذب قصیر”(طناب دروغ کوتاه است) وقتى مىآمدند با همان سند، منقبتى و فضیلتى را براى اهل بیت نقل میکردند، یادشان مىرفت آن سند را تصحیح كردند، پس روایت را تضعیف مى كردند؛ ما میگفتیم اگر بنا بر تضعیف است، باید هر دو جا ضعیف باشد، پس شما باید آن فضیلت را نیز از فلانی بگیرید. این روایت اگر قبول نشود براى آقا امیرالمومنین(علیه السلام) روایت دیگرى داریم، اما شما یک روایت دارید در مورد خلیفه اول، اگر قرار است این تصحیح گردد، هر دو باید تصحیح گردد.
اما این، كار بسیار دقیق و موسساتی میخواهد كه اینها را برود و از كتابهایشان در بیاورد. همه كتابهایشان اکنون تحقیق شده است، مثل كتابهاى بحار یا اصول كافى ما نیست؛ مثلا شش جلدى مسند احمد از شعیب أرنئوط، بعد از تحقیقات، ۵۲ جلد شده، حالا شما مقایسه کنید با هشت جلدى اصول كافى و فروع كافى و روضه كافى که شده ۱۵ جلد.
بنده نیز چند كتاب عربى در این روش دارم، یعنى كتاب “التوحید عند الشیخ ابن تیمیة” و “حدیث الثقلین سنداً ودلالة” و “معالم الإسلام الأموى” و “السلطة وصناعة الوضع والتأویل” را بر اساس این مبانى نوشتم.
بیانات در دیدار با مدیران خبرگزاری رسا ۹۳/۱۰/۱۶