برخی بر اساس همان روش توهمی میگویند که اساسا سلفیت همان وهابیت است و این را در شبکهها و گفتهها و نوشتهها میبینیم که سلفیت را با وهابیت یکی میدانند.
در یک جمله میتوان گفت که “سلفیگری” روشی در فهم قرآن و سنت است، مانند “اخباریگری” و “اصولیگری”؛ اما وهابیت روش نیست، بلکه مکتبی است که “ابن تیمیه” تاسیس و “محمدبن عبدالوهاب” منتشر نمود و چه بسا هرکه این مکتب را قبول ننماید محکوم به کفر و گمراهی کنند.
اگر وهابیت همان سلفیت بود و سلفیت نیز همان وهابیت بود، باید همه بر یک اصل اتفاق مینمودند، در حالیکه اکنون وهابیت حکم به کفر و گمراهی بسیاری از سلفیان میکند.
شاهد مطلب این است که اشاعره، در برابر معتزله، از سلفیان اهل سنت و جماعت هستند، اما وهابیان میگویند اینها گمراه هستند و از اهل سنت و جماعت نیستند؛ با اینکه خود اشاعره میگویند ما اهل سنت و جماعت هستیم و معتقد به روش سلف(گذشتگان) هستیم.
در این زمینه به برخی از منابع میتوان اشاره نمود:
مورد اول: علامه “البانی” در صفحه ۴۱ کتاب «الفتاوى المنهجية أسئلة حول السلفية» میگوید: «قرآن و سنت باید به روش سَلَف صالح که همانا تابعین و پیروانشان هستند، فهمیده شود، یعنی سه قرن اولیه».
یعنی آن فهمی که از قرآن و سنت از سه قرن اولیه به ما رسیده بر ما حجت است و مانند همین منطق در پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نیز وجود دارد که فهم اصحاب ائمه و پیروان ایشان و علما و مجتهدان در سه – چهار قرن اولیه بر ما حجت است و از اینجا اجماع در نزد ما حجت شد و شهید صدر(ره) نیز اجماع را تا اواخر قرن چهارم معتبر میدانست وگرنه پس از آن اجماع و شهرت ارزشی ندارد.
وی سپس سخن را درباره تکفیریان آغاز میکند و هجومی تند را علیه خوارج این دوره، که حکم به کفر مسلمانان و قتل ایشان میدهند، آغاز میکند. به همین دلیل البانی از عربستان اخراج شد و به او گفتند که از وهابیت نیست و واقعا نیز او وهابی نبود و اعتقادی به محمد بن عبدالوهاب نداشت، با اینکه او یک سلفی ریشهدار بود، اما همانطور که خود تعبیر میکند، از سلفیت علمی بود و اکنون حتی در عربستان نیز بسیاری از وهابیان ادعای سلفیت علمی را دارند، نه سلفیت تکفیری که بنیانگذارش ابن تیمیه بود.
مورد دوم: “عبدالله بن يوسف الجديع” در کتاب «العقيدة السلفية في كلام رب البرية» صفحه ۳۶ میگوید: «روش صحابه در اعتقاد و احکام، بهترین روشهاست و همانا راه میانه و عالمانهتر و حکیمانهتر و سالمتر است».
بر همین اساس این نظر شکل گرفت که هر کس از آن روش خارج گردد، لازمهاش ایجاد فقه و اعتقاد جدید است.
اما وهابیان چه کسانی هستند؟
وهابیت روش نیست بلکه مکتب فکری است، یعنی منظومه اعتقادی و فقهی و… دارد و تفاوت بسیاری میان روش و مکتب فکری وجود دارد. وهابیت همانا مکتب فکری ابن تیمیه است، نه مکتب فکری محمد بن عبدالوهاب و بارها گفتم که محمد بن عبدالوهاب احیاگر مبانی ابن تیمیه بود.
مورد اول: علامه “عبد الله بن محمد الغنيمان” از علمای برجسته عربستان، در کتاب «السبائك الذهبية بشرح العقيدة الواسطية» میگوید: «همانا محمد بن عبدالوهاب به دلیل اثری که برجا گذاشت(دعوتگری به توحید) شیخ الاسلام نامیده شد. واقعیت این است که دعوتگری شیخ محمد در امتداد دعوتگری شیخ ابن تیمیه بود، چون از کتابهای او بهره برد و اینان کماکان از کتابهایش بهرهها میبرند، تا جاییکه “محمد حامد الفقی” و دیگر علمای مصر گفتند: کماکان اهل توحید و اهل سنت را با محبت ابن تیمیه میشناسیم و متمایز میسازیم، پس هر که بغض او را داشت، فهمیدیم که از اهل توحید و اهل سنت نیست و هر که او را دوست میداشت، فهمیدیم که از اهل توحید و اهل سنت است».
به عبارت دیگر هر که ابن تیمیه را دوست بدارد، رسول خدا را دوست داشته و هر که ایشان را دوست بدارد خدا را دوست داشته! همان روایات صحیحی که درباره امیرمومنان علی(علیه السلام) وارد شده: «تو را دوست نمیدارد مگر مومن و دشمن نمیدارد مگر منافق» اکنون میگوید مدار ابن تیمیه است؛ او را دوست نمیدارد مگر موحد و دشمن نمیدارد مگر مشرک! این ارتباطی به روش سلفی ندارد.
مورد دوم: “عبد الكريم محمد التوجری” در کتاب «غربة الاسلام» جلد اول، صفحات ۲۱۶-۲۱۷ میگوید: «اهل اسلام حقیقی(یعنی پیروان ابن تیمیه) تعداد اندکی مستضعف در زمین هستند، غریبههایی در میان اهل شر و فساد در بیشتر کشورهای اسلامی. اکثر کشورهای اسلامی در اقیانوس انواع شرک به خدا زندگی میکنند، به شام و مصر و مغرب و کشورهای عجم و هند و بحرین و قطیف و دیگر سرزمینهای دوردست بنگر».
مورد سوم: “خالد علی المرضی الغامدی” در کتاب «نقض عقائد الاشاعرة والماتريدية» صفحه ۷ میگوید: «انتشار این مذهب(اشاعره) بیشتر کشورهای اسلامی را دربرگفت، بلکه کار به جایی رسید که اهل سنت را به “سلفی” و “اشاعره” و “ماتریدیه” تقسیم نمودند». در صفحه ۱۲ میگوید: «و آشکار است که اشاعره و ماتریدیه از فرقههای گمراه هستند». این همان روشی است که ابن تیمیه داشت.
“ماتریدیه” شاخهای اشعری است که به معتزله نزدیکترند تا اشاعره وگرنه ماتریدیه ورای اشاعره نیستند، مانند اصولیون در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) که به بحث عقلی نزدیکترند تا اخباریون.
پس در یک جمله میتوان گفت که سلفیت و روش سلفیگری یک امر است و وهابیت که پیروان ابن تیمیه هستند، امر دیگری است.
برگرفته از: درس خارج فقه – عملية الاستنباط الفقهي (۴۹۹) – ۱۳۹۳/۱۱/۲۰