بایگانی مقالات

  • آیا وصول به «جامع گرایی» در علوم اسلامی ممکن است؟!

  • تخصّص گرایی یا جامع گرایی؟!

    در مواجهه با علوم متعدّد و متنوّع اسلامی – از حیث میزان احاطۀ علمی به آن ها – به طور کلّی دو دیدگاه یا مبنای متفاوت وجود دارد: «تخصّص گرایی» و «جامع گرایی». اکنون مسأله آن است که کدام یک از دو روش فوق صحیح بوده و نهایتاً در شناخت نصوص دینی مؤثرتر و مفیدتر واقع می گردد؟

    ▪️ دیدگاه و مدّعای تخصّص گرایان

    قائلان به مبنای «تخصّص گرایی» بر این باورند که فقط باید در یک علم متخصّص شد و در سایر دانش ها یا اصلاً ورود نکرد و یا اینکه حداقل به یک سلسله اطلاعات کلّی و اجمالی – که در واقع برخاسته از نوعی تقلید است – اکتفا کرد. طبق این مبنا، به عنوان مثال کسی که به «فقه» علاقه دارد، برای اینکه یک فقیه متبحّر و بزرگ شود، باید تمام وقت و همّت خود را مصروف خواندن «فقه» و «اصول» یا حداکثر «رجال» کند و هیچ کاری هم به سایر علوم همچون منطق و تاریخ و کلام و فلسفه و عرفان و معرفت شناسی و تفسیر و سیاست و غیره نداشته باشد. به بیان دیگر، برای فقیه شدن، صرفِ مطالعات فقهی و اصولی به طور تخصّصی، و بی اطلاعی از سایر علوم یا آگاهی از آن ها در حدّ کلیات و اوّلیات به نحو تقلیدی، کفایت می کند.

    ▪️▪️ دلیل تخصّص گرایان

    دلیل معتقدان به تخصّص گرایی عمدتاً این است که از طرفی کثرت علوم و از سوی دیگر کوتاهی عمر آدمی، مانع از وصول به جامع گرایی و تخصّص در رشته های گوناگون می شود. از دیدگاه این افراد، مجتهد و متخصّص شدن در چند علم، بسیار بعید و بلکه محال وقوعی است. تخصّص گرایان، ارتباط بین علوم و تأثیر و تأثّر میان آن ها (مثلاً مدخلیّت مبانی تفسیری در فقه) را یا از اساس انکار می کنند و یا اینکه اگرچه اصل اثرگذاری علوم در یکدیگر را به نحو کلّی و فی الجمله قبول دارند، اما به تأثیر و تعامل قابل توجه و سرنوشت ساز بین علوم مختلف اسلامی قائل نیستند؛ یعنی این تأثیرات را ناچیز و کم اثر قلمداد می کنند.

    نگرش و پیش فرض نادرست مذکور، ریشه در این حقیقت دارد که تخصّص گرایان از تأثیر جدّی و بنیادینِ مبانیِ برخی علوم در سایر دانش ها، به طور عینی و تفصیلی آگاهی ندارند، مثلاً نمی دانند که چطور ممکن است اصول معرفت شناختیِ مبتنی بر «منطق قیاسی» و یقینیِ ارسطو یا «منطق استقرایی» و احتمالیِ شهید صدر که در مقابل آن است، در مبانی اصول فقه و حدیث تأثیر بگذارد، یا اینکه اطلاع ندارند چطور امکان دارد اخذ یک مبنای تفسیری متفاوت، در فرایند استنباط فقهی و نهایتاً وصول به یک حکم شرعی نقش ایفا کند.

     

    ▪️ دیدگاه و مدّعای جامع گرایان

    در مقابل، معتقدان به مبنای «جامع گرایی» می گویند باید در حدّ توان بشری و بسته به ضرورت، در سایر علوم مورد نیاز نیز به مطالعه و تحقیق جدّی و فراگیر پرداخت و تلاش کرد تا در آن حوزه ها هم به درجۀ اجتهاد و تخصّص – و نه لزوماً اعلمیّت – رسید؛ به این معنا که اگر کسی «کلام» می خواند، حتماً باید در کنار آن – بسته به نیاز و توان خود – مثلاً در فقه و اصول و فلسفه و عرفان و معرفت شناسی هم مطالعۀ جدّی داشته باشد تا در نهایت بتوان وی را «عالم دین» نامید و نه صرفاً «عالم در یک علم خاصّ».

    ▪️▪️ دلیل جامع گرایان

    و امّا دلایل طرفداران مبنای جامع گرایی از جمله آیت الله حیدری به شرح ذیل است:

    دلیل اوّل

    بین علوم اسلامی یک ارتباط وثیق وجود دارد به طوری که کمال و نقص در هر یک از آن ها – کما بیش – در نقص و کمال نگرش به سایر علوم شدیداً مؤثر است؛ به همین دلیل به هیچ وجه نمی توان و نباید از جامع گرایی غفلت کرد؛ زیرا ضعف در مبانی برخی علوم، لزوماً به ضعف در اصول سایر دانش ها منجر می شود! اگر کسی در فراگیری یک دانشِ مرتبط با علمِ تخصّصی خود کوتاهی نمود، اهمال وی موجب خطا و سوء برداشت در همان علم مورد نظر او می شود؛ زیرا علوم اسلامی یک مجموعۀ هماهنگ و مترابط است؛ همان طور که آموزه ها و معارف قرآنی کاملاً با یکدیگر مرتبط اند.

    دلیل دوّم

    وصول به جامع گرایی – به مقتضای قاعدۀ «ادلّ الدلیل علی امکان الشّیء وقوعه» – نه تنها «محال وقوعی» نیست بلکه عملاً «ممکن» و حتّی «واقع» است؛ زیرا هم در گذشته و هم در عصر حاضر، بوده و هستند برخی از علما که به یکچنین جایگاه بلندی در احاطه به معارف اسلامی نائل شده اند. از میان متقدّمین به عنوان نمونه می توان ابن سینا، شیخ طوسی و خواجه نصیر را نام برد و از میان معاصرین نیز می توان به امام خمینی و علامه طباطبایی و شهید صدر و شهید مطهری و و علامه حسن زاده و آیت الله جوادی و غیره اشاره کرد.

    دلیل سوّم

    اگرچه به زعم تخصّص گرایان تقسیم وقت و تمرکز بین چند علم، باعث ضعف در فراگیری یک دانش و کاهش میزان اطلاعات انسان می شود، اما باید گفت ایشان از تأثیر فراوان مبانیِ به دست آمده از سایر علوم، در تقویت و تعمیق یک علم خاصّ، غفلت می ورزند! مثلاً اگر کسی به بهانۀ تخصّص گرایی ده سال فقط روی «فقه» وقت بگذارد، در مقایسه با کسی که وقت خود را بین «فقه» و «اصول» و «رجال» تقسیم کرده، قطعاً در مجموع ضعیف تر خواهد بود؛ زیرا شخص اوّل اگرچه ظاهراً از اطلاعات بیشتری نسبت به فرد دوّم برخوردار است، اما نهایتاً از نظر قدرت و مهارت استنباط و همچنین از حیث در اختیار داشتن مبانی ضروری مختلف برای افتاء، فاقد عمق و پختگی لازم خواهد بود.

    بر اساس منطق افرادی که می گویند اگر کسی در یک علم بیشتر مطالعه کند، لزوماً از کسی که وقت خود را به مطالعه در دو علم تقسیم نموده عالم تر است، پس کسی که صد کتاب فقهی خوانده و به هیچ کتاب اصولی رجوع نکرده، باید از آنکه هشتاد کتاب فقهی خوانده و در کنار آن بیست کتاب اصولی هم مطالعه نموده، عالم تر و فقیه تر باشد، در حالی تقریباً هیچکس حتّی خود تخصّص گرایان این سخن را قبول ندارند؛ یعنی همه، فرد دوّم را با وجود اینکه مطالعات فقهی اش از شخص اوّل کمتر بوده، از فرد اوّل فقیه تر و مجتهد تر می دانند، اگر نگویند که شخص اوّل اصلاً مجتهد نیست!

    «ارتباط» بین علوم، دلیل پرداختن به آن ها

    پس روشن شد که خود قائلان به دیدگاه تخصّص گرایی نیز اگرچه به نحو موجبۀ کلّیه و در مقام نظر می گویند پرداختن به علوم دیگر، انسان را از تخصّص گرایی باز می دارد، اما در عمل – ولو به شکل محدود و حداقلی – به مقتضای مبنای جامع گرایی رفتار کرده و برای تعمیق در یک علم (فقه)، از مقدار مطالعات خود در آن علم (فقه) کاسته و به سراغ دانش مرتبطِ دیگری (اصول فقه) – که معتقدند وقوف بر مبانی آن در تقویت دانش دیگر (فقه) مؤثر و تعیین کننده است- می روند! تخصّص گرایان در توجیه اینکه چرا برای فقیه شدن، علاوه بر «فقه»، به علم «اصول فقه» و یا «رجال» هم رجوع می کنند و در این دو دانش نیز به طور گسترده مطالعه می کنند، می گویند چون بین «فقه» و «اصول فقه» «ارتباط» وجود دارد؛ به همین دلیل ما برای تقویت نگرش فقهی خود، به ناچار اصول فقه هم می خوانیم.

    در پاسخ به ایشان می گوییم پس شما هم عملاً پذیرفته اید که برای متخصّص و مجتهد شدن در یک علم مثلاً «فقه»، نمی توان فقط به مطالعه در همان علم اکتفا کرد بلکه باید به سایر علوم «مرتبط» مانند «اصول فقه» نیز مراجعه نمود و این پرداختن به سایر علوم منافاتی با تخصّص و تبحّر در علم مورد نظر ندارد. بنابراین شما که عملاً این کبرای کلّی را پذیرفته اید که وجود «ارتباطِ» قابل توجّه بین دو یا چند علم، دلیل و مجوّز پرداختن به آن ها می باشد، پس چرا در مقابل مطالعۀ تخصّصی سایر علوم همچون تفسیر و کلام و فلسفه و معرفت شناسی و غیره مقاومت می کنید؟!

    به نظر می رسد با توجه به اینکه معتقدان به تخصّص گرایی یا همان حصرگرایان، اصلِ وجودِ «ارتباط» بین دو علم (حداقل بین فقه و اصول) را دلیل بر ضرورت پرداختن به هر دو می دانند، مشکل آن ها تنها در نیافتن وجه و چگونگی «ارتباط» بین سایر علوم است؛ یعنی از باب مثال – همان طور که پیشتر اشاره شد – نمی دانند که چطور بین معرفت شناسی و اصول فقه یا بین تفسیر و فقه «ارتباط» وجود دارد. اگر چگونگی تعامل و ارتباط بین این علوم به ایشان به طور دقیق و موردی نشان داده شود، دیگر نمی توانند مطالعات خود را به یک یا دو علم محدود کنند و پرداختن به سایر علومِ مرتبط را مخالف تخصّص گرایی بدانند.

    استشهاد قرآنی

    از برخی آیات قرآنی مانند «آیۀ نفر»، همین مبنای «جامع گرایی» استظهار می شود: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون»؛ توبه/ ۱۲۲ (پس چرا از هر فرقه‏اى از آنان، دسته‏اى كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را -وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند – باشد كه آنان [از كيفر الهى‏] بترسند؟).

    مراد قرآن از «لیتفقوا فی الدین»، «تفقه» در «دین» است و نه «تفقه» در «جزئی از دین»! معارف دین شامل توحید و معاد و برزخ و نبوت و امامت و وحی و ملائکه و اسماء الهی و شناخت انسان و جامعه و تاریخ و سیاست و غیره، و همچنین مشتمل بر مباحث اخلاقی و احکام فقهی می باشد، و نه فقط آموزه های مربوط به یک علم خاص مثل فقه یا کلام که تنها «جزئی از دین» را تشکیل می دهند! بنابراین «فقیه» و «عالم دین» از منظر اصطلاح قرآنی – و نه به معنای شایع در میان اهل علم و عرف مردم – کسی است که در «همۀ دین» تفقّه حاصل کرده باشد و نه فقط در «بخش کوچکی از دین»!

    بر این اساس، فقیه طبق اصطلاح قرآنی باید یک «عالم جامع» و ذوابعاد باشد. کسی می تواند عالم و مرجع دینی – به معنای دقیق و کامل آن – باشد که واجد تمام علوم مورد نیاز برای فهم جامع دین باشد. این علوم عبارت اند از:

    ۱. عرفان ۲. فلسفه ۳. کلام ۴. تفسیر ۵. حدیث ۶. نگرش سیاسی ۷. نگرش اجتماعی ۸. فقه و اصول: «المحصلة لدینا فی مجموع العلوم المطلوب توفّرها فی المرجع الدینی هی کالتالی: علم الکلام والفلسفه والعرفان، و علم الفقه والتفسیر والحدیث، أضافة للرؤیة الإجتماعیة والسیاسیة»؛ علومی که یک مرجع دینی باید واجد آنها باشد عبارت اند از: علم کلام و فلسفه و عرفان، و علم فقه و تفسیر و حدیث، به اضافۀ برخورداری از نگرش اجتماعی و سیاسی (آیت الله سید کمال حیدری، فقه العقیدة، ص ۸۳).

     

    • تاریخ : 2018/01/26
    • تعداد مشاهده : 1506

  • ویدیوهای ویژه