در این تردیدی نیست که امیر المؤمنین علی (علیه السلام) با جریان سقیفه و خلافت ابوبکر مخالف بودند و آن را فاقد مشروعیت می دانستند. اکنون سؤال مهمّی که در اینجا پیش می آید این است که امام علی (علیه السلام) برای سلب مشروعیت از خلافت، چه تدبیراتی اندیشیدند و چه اقداماتی انجام دادند؟ آیا مطلقاً سکوت نمودند و به انفعال و بی تفاوتی روی آوردند یا اینکه کارهایی را در جهت رسیدن به هدف خود انجام دادند؟!
در پاسخ باید گفت یکی از مهمترین سیاست هایی که امام (علیه السلام) در این راستا به کار بستند این بود که از وجود مقدّس حضرت زهرا (سلام الله علیها) در جهت بیان حقایق و زیر سؤال بردن اساس سقیفه و خلافت ابوبکر بهره بردند. به عبارت دیگر، مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) سخن می گفت و حقایق و واقعیت ها را بیان می فرمود.
سؤال دیگری که در همین زمینه به ذهن خطور می کند این است که چرا حضرت (علیه السلام)، همسر مکرّم خویش فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) را برای این کار حسّاس و مسئولیت خطیر، انتخاب نموده و شایسته دیدند؟!
باید گفت این انتخاب، چند علّت داشت که در این جا به دو مورد از آنها اشاره می کنیم:
دلیل اول اینکه حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول خدا (ص) بود و تأییدات فراوانی را از سوی پدر عظیم الشأن خویش به همراه داشت. نبی مکرّم اسلام (ص) برای حضرت فاطمه جایگاهی بلند و ارزشمند قائل شده بودند و عبارات خاصّ و عجیبی همچون: «فاطمه پارۀ تن من است»، «هر کس فاطمه را بیازارد، مرا آزرده است»، «فاطمه سرور زنان عالم است» و غیره را در تکریم و تعظیم دختر خویش به کار برده بودند که همۀ اینها باعث می شد تا دستگاه حکومت نتواند سخنان او را نادیده بگیرد و یا وی را به راحتی از میدان به در کند؛ چرا که دختر پیامبر اسلام (ص) یک فرد معمولی نبود که – در خفا و بدون پرداخت هزینه – بتوان او را ساکت کرد!
دلیل دوّم این بود که رویارویی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به عنوان دختر رسول خدا (ص) و به عنوان یک زن غیر مسلّح با دستگاه خلافت، به گونه ای بود که امکان برخورد نظامی حکومت با وی را منتفی می کرد؛ یعنی اگر امام علی (علیه السلام) خود وارد میدان می شد، به احتمال قریب به یقین حکومت، از طریق زور و شمشیر وارد عمل می شد و کار به درگیری مسلّحانه و شهادت امام علی (علیه السلام) کشیده می شد و نهایتاً غرض اصلی حضرت (علیه السلام) که بیان حقایق و متزلزل کردن پایه های مشروعیت حکومت خلفا بود، تحقّق نمی یافت. به همین دلیل مولای متقیان امام علی (علیه السلام) بهترین چاره و تدبیر را در به میدان فرستادن دخت گرامی نبی اکرم (ص) و بانوی دو عالم – که تربیت یافتۀ پدر و مجهّز به منطق قوّی خاندان نبوّت و ولایت و مزیّن به وصف شهامت و غیرت بود – دیدند.
فقیه باید مجتهد در تفسیر قرآن باشد/ «اجتهاد» در تفسیر، غیر از صِرف «اطلاع» از آن است!
از دیدگاه ما فقیه باید علاوه بر «فقه» و «اصول»، «تفسیر» هم بداند، اما نه به این معنا که صرفاً به چند کتاب تفسیری رجوع کند و اطلاعاتی اندک در آن زمینه کسب کند؛ چرا که «اطلاع» از یک علم غیر از «اجتهاد» در آن علم است! با رجوع سطحی و گذرا به چند کتاب و آگاهی از اقوال برخی مفسرین دربارۀ بعضی آیات، نمی توان مفسّر و مجتهد در فهم قرآن شد.
کسی که می خواهد فقیه به معنای واقعی کلمه شود و قرآن را به خوبی بفهمد، باید نسبت به علم تفسیر آگاهی تفصیلی و دقیق داشته باشد؛ یعنی موضوع و مسائل و قواعد و مناهج و روش های تفسیری را به عنوان یک علم، به طور تخصّصی بداند و برای خودش مثلاً در زمینۀ روش های تفسیری صاحب نظر باشد و با استدلال بتواند صحّت و برتری روش مورد نظر خود را بر سایر شیوه های تفسیری اثبات کند.
همان طور که اگر کسی صرفاً دو سه کتاب فقهی یا اصولی خوانده باشد، ما او را فقیه و اصولی نمی دانیم، به همان شکل اگر کسی فقط چند کتاب تفسیری را مطالعه کرده باشد، نمی توان او را مفسّر و مجتهد در فهم و تفسیر قرآن محسوب کرد.
ما معتقدیم فقیه اگر مفسّر قرآن نباشد، در فقه خود دچار مشکلات جدّی می شود؛ چرا که فقیه برای استنباط احکام فقهی ابتدا باید به قرآن رجوع کند و به طور دقیق و اجتهادی حکم و نظر قرآن کریم دربارۀ یک مسألۀ فقهی را بداند و این کار جز برای کسی که از مبانی، روش ها، قواعد و نظریات مختلف تفسیری اطلاع دارد میسّر نیست!
ضمن اینکه فقیه تا با مبانی قرآنی و نگرش قرآن دربارۀ موضوعات مختلف به خوبی آگاه نباشد، در عرضۀ روایات به کتاب الله – به منظور شناخت صحّت و سقم آن ها – دچار مشکل و ابهام می شود.
فقیه پیش از اینکه «روایت شناس» باشد، باید «قرآن شناس» باشد؛ وگرنه در فهم همان روایات هم به خطا می افتد!
برگرفته از درس خارج فقه آیت الله حیدری، الشروط العلمیة للمرجع الدینی، جلسه ۳.