یکی از اصول بسیار مهم علمی و معرفت شناختی که آیت الله حیدری در بحث های مختلف خود فراوان از آن بهره می برند، قاعده ای است تحت عنوان «وحدة المفهوم و تعدّد المصداق».
این قاعدۀ بنیادین، عموماً در بین اهل علم مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته و متأسّفانه منشأ بسیاری از خطاها، سوء تفاهم ها و حتّی سبب توهین و تکفیر دیگران گشته است! معنای مبنای فوق به طور مختصر این می باشد که مفهوم برخی از آموزه های دینی واحد، واضح و بدیهی است اما مصادیق و تفاسیر آنها در نظر افراد گوناگون ممکن است متفاوت و حتی متعارض باشد! به عبارت دیگر، بسیاری از مفاهیم دینی واحد و ثابت اند اما مصادیق آنها متغیّر است؛ یعنی مفهوم آنها به نحو اجمالی و کلّی یکی است اما تفاسیر و برداشت هایی که از آنها می شود، متفاوت و متعدّد است و اساساً به دلیل تفاوت مبانی و پیش فرض های مختلف افراد، جز این نمی تواند باشد.
بداهت اصل «توحید» و نظری بودن تفسیر آن
به عنوان نمونه، مفهوم توحید و اصل آن به مثابۀ مهمترین آموزۀ دین اسلام یک امر واحد و ثابت است که از فرط وضوح و بداهت – برای هر کسی که به اسلام اعتقاد داشته باشد – قابل نفی و قرائت پذیری نیست؛ یعنی هیچ عالم و هیچ مذهب و فرقه ای را نمی توان در طول تاریخ اسلام یافت که بگوید از نظر قرآن، خدا واحد نیست و مثلاً از دیدگاه اسلام چند خدا وجود دارد! اصل این گزاره که «خدا واحد است» را هم متکلمین قبول دارند، هم فقها، هم مفسّرین، هم محدّثین، هم فلاسفه و هم عرفا؛ یعنی حتّی یک متکلّم یا فیلسوف یا عارف را نمی توان یافت که بگوید من معتقدم از دیدگاه اسلام خدا وجود ندارد یا خدا واحد نیست و شرک، حق است!!
اما با این وجود که همۀ علمای اسلام در اصل توحید و مفهوم کلّیِ آن اشتراک و اتفاق نظر دارند، ولی در تفسیر همین مفهوم واحد، با یکدیگر اختلاف نظرهای فراوان و حتّی حل نشدنی دارند. متکلم و فیلسوف مشّائی به «وحدت تباینی» بین حق و خلق قائل است، فیلسوف صدرایی به «وحدت تشکیکی» باور دارد و عارف هم به «وحدت شخصی» وجودِ حق معتقد است؛ و همین طور در تفسیر معنای واحد و احد بودنِ خداوند، نه تنها بین عالمان رشته های مختلف بلکه حتّی بین علمای یک رشتۀ خاص هم اختلافات متعدّد وجود دارد، مثلاً متکلمّین اهل حدیث، معتزلی، اشعری، وهابی، ماتریدیه، شیعۀ امامیه، شیعۀ زیدیه، شیعۀ اسماعیلیه و غیره، هر کدام برای خود تفسیر و توضیح متفاوت و بلکه متقابل دارند.
بنابراین آنچه که واضح و بدیهی است و کسی – به عنوان یک مسلمان – نمی تواند در آن اجتهاد کند، اصل توحید و مفهوم کلّی آن است؛ وگرنه تفسیر همان مفهوم بدیهی و روشن، کاملاً نظری، غیربدیهی و اجتهادپذیراست؛ مگر اینکه کسی بگوید برداشت و تفسیر من از توحید عین حقّ است و فهم دیگران باطل و لذا همه باید نگرش خود را با میزانِ فهم من تطبیق دهند!!! البته در این تردیدی نیست که هر کسی برای ارائۀ برداشت نظری خود از نصوص دینی اوّلاً باید دلیل داشته باشد، و ثانیاً باید دلیلش محکم و قطع آور باشد.
بداهت اصل «امامت» و نظری بودن تفسیر آن
نمونۀ دوّم مربوط است به مسألۀ امامت. بدون شک یکی از اصول و مبانی مهم در دین اسلام، آموزۀ «امامت» است که اصل و مفهوم کلّی آن تقریباً مورد اتفاق همۀ مذاهب و فِرَق اسلامی می باشد. این که در جامعۀ اسلامی حتماً باید شخصی وجود داشته باشد که بتواند رهبری سیاسی و اجتماعی مردم را به دست بگیرد، یک امر بدیهی و مسلّم است. امامت در معنای کلّی آن یعنی پیشوایی و رهبری جامعه را، هم شیعیان قبول دارند، هم اهل سنّت و هم وهابیون.
اما آنچه که در این میان محلّ بحث و اختلاف شدید واقع شده، مصداق امام، شروط و ویژگی های آن، اصل یا فرعِ دین بودن آن و مسائلی از این قبیل است. مثلاً شیعیان قائل به ضرورت ویژگی عصمت برای امام و به تَبَع آن لزوم تنصیصی بودن آن هستند، اما اهل سنّت قائل به یکچنین شرطی در امامت نیستند و به همین شکل در سایر موارد اختلافی.
پس اصل مسألۀ امامت – به عنوان یک امر واضح و ضروری – بین شیعه و سنّی مورد اتفاق است اما این مصادیق و تفاسیر آن است که صبغۀ نظری و اجتهادی پیدا می کند و بحث های دراز دامن و چالش برانگیز پدید می آورد.
از دو مثال فوق روشن شد که نباید بین وضوح و بداهت «مفهوم» آموزه های دینی، و نظری بودن «تفاسیر» آنها خلط کرد! چه بسا مفهومی واحد، ده ها برداشت و تفسیر بپذیرد که البته فقط یکی از آنها مطابق با واقع و نفس الأمر است، اما اینکه کدام یک از این ده اجتهاد مطابق با واقع و کدامیک مخالف با واقع است، جز خداوند و معصومین (ع) کسی از آن اطلاع ندارد و حقیقت امر در قیامت کشف می شود. در این جا فقط باید تابع «دلیل» بود؛ چرا که مدار و محور بحث – در مسائل نظری – بر روی «دلیل» است و نه «کشف واقع» کما هو که از عهدۀ بشر غیر معصوم خارج است. به عبارت دقیق تر، حجّیت از آنِ «دلیل» است و نه کشف واقع و تطابق با «نفس الأمر»!
اعتقاد به این قاعده، به معنای درست بودن همۀ آراء نیست! (دقت کنید!)
برداشت غلطی که عموماً از قاعدۀ مورد بحث صورت می گیرد این است که برخی گمان می کنند اعتقاد به مبنای فوق، به معنای شکّاکیت، نسبی گرایی، لاادری گری یا درست بودن همۀ آنها است!! حال آنکه بین این نظریه و نگرش های مزبور هیچ ارتباط و تلازمی وجود ندارد! در این دیدگاه پذیرفته شده که اوّلاً واقعی وجود دارد، و ثانیاً واقع یکی بیش نیست، اما اینکه کدام یک از فرضیه ها و نظریات گوناگون و ادلّه ای که برای آنها اقامه شده مطابق با واقع بوده و در لوح محفوظ و علم الهی ثبت شده، مشخّص نیست و به همین دلیل ما به جز آوردن دلیل و برهان – که ممکن است مطابق با واقع باشد یا نباشد – و به چالش کشیدن استدلال های مخالفین خود، وظیفۀ دیگری نداریم. به بیان دیگر، همان طور که در حوزۀ مباحث فقهی، «احکام ظاهری» و «احکام واقعی» وجود دارد و ممکن است برخی اجتهادات مطابق با واقع از آب درآیند یا مخالف با آن، در حوزۀ مسائل کلامی و اعتقادی نیز عیناً همین حالت وجود دارد.
ثمرۀ عملی قاعده: تحمّل یکدیگر و عدم تحقیر و تکفیر دیگران
اصل بسیار مهم «وحدة المفهوم و تعدّد المصداق» آثار مثبت و نتایج مفیدِ متعدّدی در بر دارد که یکی از آنها عبارت است از: «سعۀ صدر بیشتر و تحمّل آراء مخالف». غالب اختلافات، تحقیرها، کینه توزی ها و تکفیرها در حوزۀ معرفت دینی از آنجا نشأت می گیرد که برخی از اهل علم دیدگاه و برداشت خود از متون دینی را حقّ مطلق و مطابق با واقع و در عین حال کاملاً واضح و بدیهی می پندارند و به همین دلیل وقتی کسی برداشتی بر خلاف فهم آنها مطرح می کند، شدیداً تعجّب نموده و به هیچ وجه اجتهاد متفاوت یا مخالف وی را بر نمی تابند! اشتباه معرفت شناختی این عدّه در آن است که بین وضوح اصلِ «مفهوم» یک مسأله و عدم وضوح «مصداق» و «تفسیر» آن خلط کرده اند!
اگر کسی متوجّه باشد که مثلاً این «مفهوم» توحید است که بدیهی و آشکار می باشد اما «تفسیر» آن نظری و قابل بحث است، به جای تنگ کردن عرصه بر دیگران و تخریب آنها، به تقویت و تحکیم استدلال های خود می پردازد. عمدۀ مباحث علمی ناظر به مصداق و تفاسیر آموزه های دینی است نه مفاهیم بدیهی آنها. در حیطۀ تفسیر نیز هر کسی حقّ دارد برداشت مختصّ به خود را ارائه دهد مشروط به اینکه اوّلاً از صلاحیّت و اهلیّتِ اظهار نظر برخوردار باشد، و ثانیاً برای مدّعای خود «دلیل» داشته باشد. مسلّماً حرف سلیقه ای و بدون استدلال مسموع نیست اما برداشت مستدَل – هر چند که از نظر ما خطا باشد – حتماً باید محترم شمرده شود و کسی حق ندارد فهم نظری خود از برخی معارف دینی را «فهمِ معیار»! قرار دهد و انتظار داشته باشد همه مثل او بفهمند! ملاک فقط دلیل است و بس. کسی که متواضعانه احتمال می دهد اعتقادش مطابق با واقع باشد یا نباشد، امکان ندارد راه اندیشه ورزی و نظریه پردازی را بر دیگران ببندد، اما آنکه دیدگاه خود را عین حقّ و مطابق با لوح محفوظ توّهم می کند، هر اندیشۀ مخالفی را مبارزه با حقیقت واضح! و نوعی «انحراف» می نامد و نه «اشتباه»!
مثلاً اگر مخالفین نظریۀ «وحدت وجود» نیک بیاندیشند که همۀ علمای اسلام از جمله عرفا اصل توحید و یگانگی خداوند را قبول دارند، اما اهل معرفت فقط در تفسیرِ چگونگی و کیفیت این توحید است که با فقها، متکلمین و فلاسفه اختلاف نظر دارند، دست از طرد و تکفیر ایشان بر می دارند و برداشت آنها را – که مستدل به دلایل فراوان عقلی و نقلی است – به رسمیّت می شناسند ولو آن را قبول نداشته باشند؛ یعنی به جای تکفیر و آزار رساندن به ایشان، فقط و فقط به ردّ علمی و منطقی ادّلۀ عرفا می پردازند تا دیگران خودشان به راحتی قضاوت کنند که مثلاً آیا فهم فقها و متکلمین از آیات و روایاتِ توحیدی درست است یا برداشت عرفا از قرآن و سنّت؟ نباید از نظر دور داشت که هم موافقین و هم مخالفین نظریۀ وحدت وجود برای خود دلایل عقلی و استشهادات قرآنی و روایی دارند؛ یعنی این طور نیست که مثلاً منکرین وحدت شخصی وجود برای خود دلیل قرآنی داشته باشند اما عرفا بی توجّه به کتاب و سنّت و در مقابل آن، از خود سخنی نامربوط مطرح کرده باشند، بلکه می توان گفت اگر پشتوانۀ عقلی و نقلی مدّعای عرفا از مخالفین بیشتر نباشد، قطعاً کمتر نیست.
نتیجۀ بحث
آنچه از بحث فوق به دست آمد این است که نباید همچون برخی از اهل علم، از تفاسیر و اجتهادهای متفاوت و حتّی متخالف دیگران از نصوص دینی وحشت به خود راه داد و همه چیز را بر باد رفته تصوّر کرد! چرا که وضوح و بداهت مربوط به «مقام مفهوم» است و نه متعلّق به «مقام مصداق» و تفسیر. اگرچه فهم معارف دینی، امری روشمند است اما هیچ کس حق ندارد فهم و برداشت شخصی خود از آیات و روایات – که امری نظری و غیر بدیهی است – را میزان حق و باطل بداند و هر کس که اجتهادی نو و متفاوت به میان آورد را منحرف و بدعت گذار معرفی کند.
هر عالمی در صورت برخورداری از سرمایۀ علمی کافی – به طور نسبی – و در دست داشتن دلیل، می تواند برداشت و تفسیر خود از کتاب و سنّت را مطرح کند و دیگران فقط می توانند دلیل او را نقد کنند و به چالش بکشند نه اینکه به جای مواجهۀ علمی با او، به تخریب و تخطئۀ او بپردازند.